سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

آزار حیوانات را فرو گذاریم و مهربانی را آوازی نو سر دهیم.

براستی آزردن چه کسی را خوشنود می کند؟ بی تردید خوشی و سرمستی خود را در آزار موجودی دیگر دیدن هولناک ترین بیماری است که جز از انسان بر نمی آید. دیر زمانی است که انسان خود را "حیوان متفکر" خوانده و با این لقب خود را از دیگر موجودات زنده جدا ساخته و به افتخار این "تفکر" خود را بر تارک هستی نشانده. اما به راستی اگر بپذیریم که غیر انسان و از جمله حیوانات از آن همه لفظ دهان پرکن جز آزار ندیده اند، از آن تارک نشینی چیزی جز سرافکندگی باقی می ماند تا باز هم به آن ببالیم؟ نمود این تفکر که خود را بواسطه آن از هر چه غیر خود بالاتر و جدا گرفته یم، در کجاست؟


شوربختانه در عمل این خودبرتر بینی انسان بخاطر دارا بودن "قدرت تفکر" سبب تئوریزه کردن آزار حیوانات به بهانه هایی نظیر جای فراختر برای زندگی، مسکن، خوراک، لذت و ... شده است. انسان امروز تمامی پیچ و خم های این تئوریزه کردن هر خشونت و زشتی را به خوبی آموخته است. هم از این روست که امروز دیگر غورکردن یک سخنران و روشنفکر در ژرف ترین "ارزشهای انسانی" در حالی که کت خزی بر تن و کفش چرم سوسماری در پا دارد و برنامه شکار آخر هفته ای را از قبل تنظیم کرده، چندان ما را به شگفتی وا نمی دارد. پرسش من این است که اگر روان جهان و گواهی تاریخ بر این حقیقت یکتا پای می فشارد که هیچ ستمی تا ابد نمی پاید، پس چه چیز انسان را اینگونه مطمئن ساخته که می تواند اینچنین بر این آزردن حیوانات تا ابد پای بفشارد؟

و اما بعد; ایران امروز ما چون نوزاد بیتاب سینه مادر، آزادی را می جوید. هر روز چیز تازه ای می آموزیم و به این آموختن بالا می گیریم و بدین امیدم که این بالا و بر روزی آنچنان قوتی بگیرد که کمر دژخیم بد نهاد میهنمان را بشکند و ریشه آن را برای همیشه به در آورد. پس چه نیکوست که این آموختنها سطحی و یک سویه نباشد. از همین امروز طبیعت پیرامونمان را بشناسیم، از آزار حیوانات بی آزار بپرهیزیم، به کودکانمان بیاموزیم که حیوانات نیز با ما در این خاک سهیمند و از ما به سهمشان قانع ترند. ایمان بیاوریم که این پاسداشت موجود زنده ای که تنها تفاوتش در این است که از جنس ما نیست، به پاسداشت هم نوع خودمان می انجامد. آزار حیوانات رافرو گذاریم و مهربانی را آوازی نو سر دهیم .چنین بادا.

پا نوشت :
این مطلب به دعوت دوست بسیار گرانقدر رودرانر گرامی نوشته شده است.


رودرانر گرامی؛کمی دیر(دیروز) متوجه این دعوت شدم. پس بخاطر کوتاهی نوشته و تاخیر، پوزش میخواهم.

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

نفسهای به شماره افتاده فرهنگ، طبیعت و زبان مازندران
















فردوسی بزرگ در شاهنامه اینچنین خوش می سراید که [1]

به بربط چو بایست بر ساخت رود------------برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد---------همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست-------به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار---- نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون--------گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی-------همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان---------همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین--------همیشه پر از لاله بینی زمین

افسوس و ندامت که می رود تا از آن خوشگواری هوا و آن پرنگاری زمین، بزیر چکمه های ناپاک آز و بی لیاقتی زمامداران، برهوتی بیش نماند. نه امیری مانده که دادی بستاند و نه دادی مانده که از گلویی به در آید. با خیانت و ظلم آشکار جمهوری اسلامی می رود تا هفت بند لـله وای موسیقی مازندران از هم گشوده گردد [2]و تمام دلدادگیهای طالبا و لالایی های نجما رو به سوی خاموشی گذارد[3]،سیلی بیکفایتی مسوولان به زیر گوش فرهنگ مازندران پیاپی نو به نو می شود،"داغ بپلاس گل پلاستیکی" بروی طاقچه های خانه های مازندران آتش به جان هر دوستدار افرا و تجن و هراز می زند و زبان این آخرین سنگر می رود تا پامال بد اندیشان گردد[4].

کدام نادانی با نابودی خرده فرهنگهای درخشان یک کشور چیزی بهتر از ان را بنا کرده؟ این چه دیوانگی افسار گسیخته ای است که قلب مازندران، شهر دماوند یادگاری آز آن "دیو سپید پای در بند"، فیروزکوه سربلند ،گدوک و ... را از کالبد عزیز تر از جان مازندران به در می آورد و آن را به دیگران پیوند میزند؟ این چه دستی است که سیری ناپذیر،هر روز تکه جدیدی از این خاک خسته را به استانهای همجوار(که در جای خود عزیزند،) واگذار می کند؟ چه خیره سری بزرگی است که تنها در سی سال نیمی از جنگلهای "شمال" پرغرور و سرسبز را نابود کرده و از صدها کیلومتر خط ساحلی مازندران تنها درصدی را برای صاحبان واقعی آن، یعنی مردم میهنمان باقی گذاشته؟ این چه حسرت حقیری است که صدا و سیمای ضد ملی و به اصطلاح استانی رژیم منفور جمهوری اسلامی بر دل هر مازندرانی گذارده تا مگر گاهی آهنگی از موسیقی فاخر مازندران پخش کند؟ امروز از شهر ها گذشته، در دل برخی روستاهای مازندران، کودکانی زبان مازندرانی نمی دانند.چرا نباید فرزندان ما هیچ جایی برای آموختن زبان پدری خود که از پس قرنها و زیر حمله های دژخیمانی بیفرهنگ و با چنگ و دندان جان به در برده و به آنها رسیده، داشته باشند ؟جمهوری اسلامی با این خواسته برحق و بسیاری خواسته های بجای دیگر چه مشکلی دارد؟چرا چرا و چرا ‎؟


مازندران را در یابیم که امروز نفس زبان،فرهنگ، طبیعت و همه داشته های مازندران به سختی به شماره افتاده است و به راستی که این دریافتن با همراهی و همدلی بیشتر و بیشتر با مردم خسته میهنمان در مبارزه با دشمن مشترکی بنام رژیم بیکفایت جمهوری اسلامی، تبلور می یابد. چنین بادا

پا نوشت و منابع :
[1] http://shahnameh.recent.ir/default.aspx?item=119
[2] یکی از ابزارهای موسیقی مازندران که شبیه نی هست
[3] امیری و طالبا و نجما نامهای گونه هایی از آوازهای مازندرانی هستند
[4] بخشی از یکی اشعار کیوس گوران شاعر مازندرانی

عکس از سواد کوه مازندران میباشد.آهنگ گل ونوشه از ابوالحسن خوشرو در مورد سوادکوه رااز اینجا بشنوید .

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۹

"آیا به راستی من به تو توهین کرده ام؟" : هفت مثال برای سنجش مفهوم "سخن توهین آمیز"

فراوان پیش می آید که در گفتگو های اجتماعی، سیاسی،مذهبی و یا مانند آن، هر کدام از دو سوی گفتگو بر این گمانند که جمع روبرو توهینی به آنها روا داشته و سخن توهین آمیزی گفته است.

رخنه نکردن فرهنگ گفتگو در جان ما و برداشت "توهین آمیز" بودن از هر جمله و واژگانی داشتن، ما را از رسیدن به یک زبان مشترک برای گفتگو و نقد خود و در آخر پیشرفت و شکوفایی باز میدارد و سر انجام یا ناامید، از دنبال کردن بحث صرف نظر می کنیم و یا آنکه درگیر چرخه ای از بد دهانی و درشت کلامی و گاهی هم درگیری و خشونت میشویم.

جدا از بحث ژرفی که میتوان درباره روش گفتمان،چیستی عقیده،ریشه های توهین، روش های برخورد با آن و ... داشت، آیا تا کانون با خود اندیشیده ایم که توهین به راستی چیست و چگونه سخنی را می توان توهین آمیز دانست؟ نگارنده جامعه شناس، فیلسوف و یا روان شناس نیست و از اینرو شاید نوشته پیش رو از نظر متخصصین بسیار ابتدایی به نظر آید اما بر این گمانم که اگر ما رای و اندیشه خود را در این باره بنویسیم، دست کم جامعه شناسان این اقبال را خواهند دشت که با رجوع به این اندیشه ها،کژیهای آنها را در یابند و در پی اصلاح آن بر آیند. پس امیدوارم دوستانی که دانشی در این زمینه دارند، مرا بی بهره از رایشان نگذارند و مطالبی که از قلم افتاده گوشزد نمایند.این نوشته کوتاه و همراه با مثالهای ساده و روشن به دسته بندی برخی مفاهیم می پردازد. پیشاپیش از به کار بردن برخی کلمات(که گریزی از بکار بستنشان نبوده)، پوزش می خواهم.

توهین آمیز یا غیر توهین آمیز ؟!

مثال یک : گل رز،چرند ترین گل جهان است.
برخورد شما با این جمله و برداشت شما از آن چیست‎؟ به گمان من این جمله با آنکه در بر گیرنده واژگانی درشت و ضمخت است،اما به هیچ روی توهین آمیز نیست. زیرا برای گل رز هیچ گونه شخصیت حقیقی و حقوقی قائل نیستم. هرچند نویسنده با بیانی نرمتر می تواند همین نظر و عقیده خود را بزبان بیاورد.

مثال دو:این نظر که گل رز گل چرندی هست،چرند است.
این جمله نیز به گمان من همانند همتای پیشین خود و به همان دلیل گفته شده،توهین آمیز نیست.شایسته است که اشاره کنیم که در هر دو مثال پیشین، نویسنده با بکار بستان واژگانی بهتر و سخنی استوار تر، می تواند به بیان نرمتری برسد.برای نمونه یک راه میتواند جایگزینی واژه "چرند" در دو مثال پیشین با واژه "نازیبا" باشد که به گمانم بیانی در اوج نرمی و نیکی(ولی نه لزومن درست) ، پدید می آید.

نکته دقیقی که در این میانه باقی می ماند این است که هر چند به کار نبستن واژگان درشت (مانند واژه "چرند " در دو مثال پیشین) ، بسیار پسندیده تر است اما متن و فضایی که چنان واژگانی در آن به کار رفته را نیز نباید از نظر دور داشت چه آنکه برای نمونه در جامعه ای که همه مردم از سوی قدرت حاکم ناچار به خرید و بوییدن و نگهداری گل رز هستند، از شنیدن واژه ای این چنین نباید حتا تعبیر "واژگان درشت " داشت و رنجید بلکه چاره آن است که مشامها را در بوییدن آنچه مایلند،آزاد بگذریم!

مثال سه:همه آدمهایی که گل رز را دوست دارند،چرند هستند.
این جمله را بخاطر واژگان ان توهین آمیز میدانم زیرا روی سخن آن با انسانهایی با شخصیت حقیقی و حقوقی است که به مانند گوینده این مثال نمی اندیشند.اما این جمله با "جایگزینی واژگان" قابل اصلاح است. نظیر جایگزینی "چرند" با "نا آگاه " در مثال چهار.

مثال چهار:همه آدمهایی که گل رز را دوست دارند،نا آگاه هستند.
این جمله به گمان من به هیچ روی توهین آمیز نیست.
جایگزینی واژگان و افزودن قیود برای زدودن توهین همواره امکان پذیر نیست برای نمونه

مثال پنج: برخی از آدمهایی که گل رز را دوست دارند،چرند هستند.
هنوز توهین آمیز است هرچند قید "برخی " را هم به آن افزوده باشیم. گوینده نمی تواند مدعی باشد که با آوردن برخی به جای همه گره را گشوده زیرا با کاستن "برخی از آدمهایی که گل رز را دوست دارند" از "همه آدمهایی که گل رز را دوست دارند"، باز هم گروهی از افراد بدست می اید که "گل رز را دوست دارند" و گوینده نیز "دوست داشتن گل رز" را با چرند بودن آدمی یکی گرفته و "دوست داشتن گل رز" را سبب چرند شدن می داند! پس مثال پنج تفاوتی با مثال سه ندارد و از این رو آوردن قید برخی کمکی به پاک کردن توهین در مثال پنج نخواهد کرد. ( اگر گوینده نمی خواسته "دوست داشتن گل رز" را با "چرند بودن" یکی بگیرد، دیگر پیش فرض "برخی از آدمهایی که گل رز را دوست دارند" نادرست است.)

جایگزینی واژگان به گمان من بسیار ظریف بوده و نیاز به چیرگی بر معانی واژگان دارد و از اینرو جا دارد که در صورت امکان از راه دیگری استفاده شود چه آنکه گاهی سخن آنچنان اساس نادرستی دارد که چنین داد و ستدی با سخن توهین آمیز ممکن نیست.برای نمونه در مثال زیر:

مثال شش :آدمهایی که گل رز را دوست دارند،مادرانی بدکاره دارند .

پایه سخن آنچنان نادرست است که با جایگزینی مانند:

مثال هفت :آدمهایی که گل رز را دوست دارند،مادرانی نا آگاه دارند .
هم مشکلی گشوده نمی شود و هر دو مثال شش و هفت به گونه ای توهین آمیز هستند. زیرا در هر دو مثال ، روی سخن گوینده با گروهی است که همگی شخصیتی معلوم و معین دارند ("آدمهایی که گل رز را دوست دارند")، اما در کمال شگفتی نتیجه گیری در مورد گروه دیگر (مادران دسته نخست) است و از این رو به هیچ روی این سخن راست نمی گردد و توهین از آن زدوده نمی شود.


چکیده کلام آنکه بر پایه آنچه که گفته شد، نگارنده بر این گمان است که بسیاری از جملات و سخن هایی که هر روزه از شنیدن آن برداشت های توهین آمیز می کنیم، خشمگین می شویم ودر پاسخ جمله ای خشن، درشت و این بار به راستی توهین آمیز به کار می گیریم، تهی از توهین بوده و تنها مخالف رای و نظر ما هستند. چنان چه هر هفت مثال گفته شده مخالف نظر من هستند اما تنها برخی از آنها توهین آمیز بوده اند. پس چاره کار آن است که گفتار، پندار و منطق خود در سخن را قوت بخشیم نه آنکه دیگری را سرکوب کنیم.

پا نوشت:

نوشته بسیار کوتاه پیش رو تنها نظرات نگارنده است و از این رو از رفرنسی استفاده نشده.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

سخن یک هم میهن با خانواده های بسیجیان،سپاهیان، دینکاران ، قضات بی دادگاه ها ، شکنجه گران و اعدام کنندگان




آنچه در درازای تاریخ بی گفت و گو و استوار بر جای ایستاده، این است که ستم و بدکاری و سرکوب مردم تا ابد نمی پاید و بر خواهد افتاد. خواه این بر افتادن به دست خود مردم باشد، خواه بخاطر پدیدار گشتن چرخه ای از شرارت که صاحبان خود را هم تنگ در برمی گیرد و با کشمکش بر سر پول، قدرت، شهرت و ترس از سایه سیاه جنایت از درون سبب واپاشی آنان می گردد.هم از این روست که ایران امروز ما نیز رو به سوی یک برخورد سرنوشت ساز در آینده نزدیک دارد.

و اما این داستان مکرر تاریخ درسهایی شگفت هم دارد. آنجا که کار ستم بالا می گیرد، بند ها به استخوان و خستگی گرده ها به نهایت می رسد، استیصال اوج می گیرد و سر انجام شورش و عصیان و انقلابی پدید می اید،شوربختانه تنها گروه گروه شمشیرهای خشم است که از نیام منطق به در می آیند و به سوهان شور و هیجان آخته میگردند و آرام نمی گیرند و به جای خویش باز نمی گردند تا سیراب گردند. کار نباید بدان جا رسد که اگر رسد انتظار بال گشودن مرغ منطق در آسمانی پر از دود خرمنهای سوخته صبر مردم در آتش خشم ، بسی بیهوده می نماید و شگفت نخواهد بود اگر دسته دسته خشک و تر در کنار هم بسوزند و در این میانه بجز سران و گردانندگان اصلی رژیم، هماره خانواده ها و وابستگان و منتسبین به حکومت جور و ستم مستعد ترین و محتمل ترین دسته ها برای این شعله های خشم هستند که این آتشی که زبانه میکشد، تر را نیز به خوبی خشک می سوزاند.

امروز پیش از رسیدن بدان نقطه بی بازگشت، که با شتابی شگفت رو به سوی آن داریم، به عنوان یک هم میهن با خانواده های بسیجیان،سپاهیان،آخوند و دینکار، باتوم بدستان، قضات بی دادگاه ها ، بخشی از نیروی انتظامی که دست در خون دارد، پایوران رژیم، شکنجه گران و اعدام کنندگان میخواهم که از آنان دوری بجویند که فردا بسیار دیر خواهد بود. نانی که بر سر سفره شماست به خون پاک بهترین فرزندان این میهن آغشته است. امروز با انتخابی شاید سخت اما نیک سرانجام، از دستان خونین برادر و پدر خود دوری بجویید که بد بختانه فردا داشتن انتظار نهایت تدبیر و عدل از مردمی خسته که چیزی برایشان نمانده تا آن را هم به پدران وبرادران شما ببازند، بسی عبث است و شگفت نیست اگر شما نیز به سختی همپای آنان بسوزید و شعله ای از این آتش به کوچک و بزرگ و زن و فرزند این قاتلین هم برسد.

تاریخ بشری و پیشینه این مردم گواهی میدهد که اگر امروز این چنین کنید و اینگونه با مردم هم داستان گردید، فردا بدان سهمگینی نخواهد بود.