چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

لزوم اصلاح اشتباهی در نقل یک جمله از مرتضی الویری در مورد خانم ترانه موسوی


مصاحبه کننده که از روزنامه های وابسته به جمهوری اسلامی و مخالف جنبش است از الویری میپرسد:
یکی از کسانی که نامش در این لیست وجود داشت فردی به نام سعیده پور آقایی است که بعدها مشخص شد وی از خانه فرار کرده ولی اسمش درلیست مذکور وجود داشت که البته آقای موسوی هم درمراسم ختم ساختگی این فرد شرکت کرد! شما احتمالا بهتر از من میدانید خواهر این فرد سپیده پور آقایی از فعالان کمیته گزارشگران حقوق بشر و از نزدیکان کیوان رفیعی عامل کددار گروهک مجاهدین خلق بوده است. اینکه نام این فرد در لیست کشته شدگان منتشر میشود از آن دست شواهدی است که بر جعلی و مشکوک بودن این لیست صحه میگذارد

که الویری پاسخ میدهد :
بله، این از همان مواردی است که گفتم اشتباه بوده است و البته کمیته این موضوع را اعلام کرد.

بعد در ادامه میپرسد
یكی دیگر از اسامی كه در گزارش كمیته پیگیری اعلام شد، ترانه موسوی بود كه طبق اطلاعات به دست آمده این شخص در خارج از كشور ساكن است و اطلاعات دقیقی از این ماجرا در دست نیست و موضوع به شدت مشکوک است و ارتباط موضوع با ماجرای یکی ازآقازادههای معروف ازسؤالاتی است که به آن پاسخ داده نشده است. از سوی دیگر اگر این فرد کشته شده باشد به هر حال دارای خانواده و دوستانی استاما شما بارها در مصاحبههای خود به كشته شدن این شخص تأكید داشتهاید، علت پافشاری شما در این موضوع چیست؟

که الویری پاسخ میدهد :
من در این رابطه مدارك و مستندات خاصی در اختیار دارم،اما به دلایلی که قول شرعی داده ام تا به امروز این مدارك را منتشر نكرده ام. ماجرای ترانه موسوی بسیار پیچیده است، این شخص در مقابل مسجد قبا دستگیر شده است.

اما کسی یا کسانی آن پاسخ به سوال اول را که در مورد سعیده پور آقایی است را به پاسخ به سوال دوم که درباره ترانه موسوی است چسبانده اند و جمله ای مانند این اختراع کرده اند :
این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود و البته کمیته هم این موضوع را اعلام کرد، درباره ترانه موسوی مدارک و مستندات خاصی در اختیار دارم، اما به دلیل آن‌که قول شرعی داده‌ام تا به امروز این مدارک را منتشر نکرده‌ام.

در حالی که قسمت اول این جمله هیچ ارتباطی با قسمت دوم آن ندارد و کاملا ایجاد شبهه میکند.این اشتباه در همه جا از جمله وبلاگها،بسیاری از خبرگزاریها،ویکی فارسی و ... دیده میشود تا آنجا که حتی اگر شما "مرتضی الویری+ترانه موسوی" را در گوگل جستجو کنید در بسیاری جاهابه جمله مجعول:
این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود و البته کمیته هم این موضوع را اعلام کرد، درباره ترانه موسوی مدارک و مستندات خاصی در اختیار دارم، اما به دلیل آن‌که قول شرعی داده‌ام تا به امروز این مدارک را منتشر نکرده‌ام.

بر میخورد که به هیچ وجه درست نیست و قسمت اول این جمله که " این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود " در مورد ترانه موسوی نیست.الویری به صراحت میگوید که ترانه موسوی بوده،در حوادث پس از انتخابات دستگیر شده،در مقابل مسجد قبا دستگیر شده و نامش باید در لیست کشته شدگان باشد.

تذکر :اینکه میتوان در مورد ترانه موسوی بیشتر تحقیق کرد و اینکه در مورد سعیده پور آقایی راست میگویند یا نه بحث دیگریست که ارتباطی به موضوع این نوشته البته ندارد.

این بخش از مصاحبه را به طور کامل در اینجا کپی میکنم :

پرسش:یکی از کسانی که نامش در این لیست وجود داشت فردی به نام سعیده پور آقایی است که بعدها مشخص شد وی از خانه فرار کرده ولی اسمش درلیست مذکور وجود داشت که البته آقای موسوی هم درمراسم ختم ساختگی این فرد شرکت کرد! شما احتمالا بهتر از من میدانید خواهر این فرد سپیده پور آقایی از فعالان کمیته گزارشگران حقوق بشر و از نزدیکان کیوان رفیعی عامل کددار گروهک مجاهدین خلق بوده است. اینکه نام این فرد در لیست کشته شدگان منتشر میشود از آن دست شواهدی است که بر جعلی و مشکوک بودن این لیست صحه میگذارد؟
پاسخ:بله، این از همان مواردی است که گفتم اشتباه بوده است و البته کمیته این موضوع را اعلام کرد.

پرسش:اما آقای الویری، طبق سند غیر قابل انکار باید گفت که این لیست اسامی که کمیته منتشر کرد کاملا منطبق با لیستی است که از طریق کیوان رفیعی عامل کد دار منافقین دراختیار محسن مخملباف که سخنگوی خارج ازکشور مهندس موسوی بود قرار گرفت و همین ایمیل برای آقای بهشتی ارسال شد و لیست مذکور که شامل 72 نفر بود به عنوان کشته شدگان حوادث پس ازانتخابات منتشر شد. سند مربوط به این ایمیل موجود است. البته این به آن معنا نیست که همه اعضای کمیته مذکور از این ایمیل با خبر بودهاند. خود شما از این ایمیل و لیستی که آمده بود خبر دارید؟

پاسخ:نه، من ازموضوعی که شما میگویید بی خبرم، ولی به صراحت اعلام میكنم كه اگر برای افراد كمیته پیگیری صحت یا غیر واقعی بودن مطلب و اسمی مشخص میشد هیچ انگیزهای برای عددسازی دروغی وجود نداشته است، به عنوان مثال در رابطه با پرونده نام سعیده پور آقایی زمانی كه مشخص شد این شخص در بین كشته شدگان نبوده، بلافاصله از طریق دوستان اسم این شخص از لیست خارج شد. ما هدفمان پیگیری موضوع و سر و سامان دادن به ماجرا بود و با نیت خیر وارد این کار شدیم و این همان موضوعی است که گفتم برخی جریانات خارج نشین درصدد سوءاستفاده ازفضای نابسامان داخلی بودند.

پرسش:یكی دیگر از اسامی كه در گزارش كمیته پیگیری اعلام شد، ترانه موسوی بود كه طبق اطلاعات به دست آمده این شخص در خارج از كشور ساكن است و اطلاعات دقیقی از این ماجرا در دست نیست و موضوع به شدت مشکوک است و ارتباط موضوع با ماجرای یکی ازآقازادههای معروف ازسؤالاتی است که به آن پاسخ داده نشده است. از سوی دیگر اگر این فرد کشته شده باشد به هر حال دارای خانواده و دوستانی استاما شما بارها در مصاحبههای خود به كشته شدن این شخص تأكید داشتهاید، علت پافشاری شما در این موضوع چیست؟

پاسخ:من در این رابطه مدارك و مستندات خاصی در اختیار دارم،اما به دلایلی که قول شرعی داده ام تا به امروز این مدارك را منتشر نكرده ام. ماجرای ترانه موسوی بسیار پیچیده است، این شخص در مقابل مسجد قبا دستگیر شده است.

پرسش:آقای الویری بالاخره این ترانه موسوی چه کسی است؟خانوادهای، دوستی یا آشنایی نداشته که پیگیر موضوع وی باشند؟

پاسخ:من دارای محذوراتی هستم. بیش از این نمیتوانم توضیح بدهم، دراین زمینه عذر شرعی دارم.

یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

نگاه تازه به برخی اسناد بیست و هشت مرداد توسط دکتر عباس میلانی و حلقه های ناکامی: حزب توده، قدرتهای خارجی، روحانیون، شاه، مصدق و مردم!


سالگرد واقعه ۲۸ مرداد است و ما با مقالات و تحلیلهای گوناگون جدید و قدیمی مواجه هستیم که در برگیرنده یک طیف گسترده است از تحقیقات علمی و تاریخی گرفته تا نوشته های احساسی.نوشتن در مورد این رویداد نیاز به مطالعات گسترده دارد از همین رو تصمیم گرفتم که خودم کمی خاموش باشم و در عوض تنها یک مصاحبه که به تازگی توسط رادیو فردا با دکتر میلانی انجام شده را اینجا قرار دهم.دو نکته در این مصاحبه و واکنشها به آن برایم جالب است:

نکته اول : این است که به نظر میرسد در این مصاحبه میلانی با نگاه تازه به برخی اسناد بیست و هشت مرداد سعی دارد تا به همه جوانب بپردازد و نقش همه عوامل را نشان دهد.چنان که برای نمونه در مورد دکتر فاطمی میگوید :

عامل ديگرى كه به گمان من در تغيير راى برخى از روحانيون و بازاريان كمك كرد، راديكاليزم روزافزون دكتر فاطمى بود.دكتر فاطمى در آن زمان وزير امور خارجه(سخنگوى دولت)است، شاه با اينكه فرار كرده و در عراق يا رم به سر مى برد اما هنوز، رسما پادشاه اين مملكت است. و مصدق و كابينه اش هنوز هم رسما موظف و متعهد به رعايت قانون اساسى هستند.دكتر فاطمى رسما جامعه را به پايان دادن دوران – به قول او كثيف – سلطنت دعوت مى كند و شاه را دست نشانده انگليس ها مى داند. الفاظى كه استفاده مى كند به راستى شگفت انگيز است.بعد همين شخص بعد از نوشتن چنين مقالاتى در باختر امروز، در جلسه اى ادعا مى كند كه دولت دكتر مصدق كماكان پايبند قانون اساسى است و خواستار سرنگونى شاه نيست.هر كسى در آن زمان اين ها را مى خواند به گمان من نگران مى شد كه آيا مصدق، جلودار فاطمى است؟ آيا دكتر فاطمى و حزب توده- مشتركا- برنامه اى براى آينده كشور دارند.


خبر و برداشتی که بسیاری کسان ان را نمی پسندند یا در جایی در مورد گفتگوی صدیقی با مصدق و این جمله قدیمی که "۲۸ مرداد کودتای شاه بود " اینچنین میگوید

دكتر صديقى در اين مورد به تصريح مى گويد كه در دوران فترت، پادشاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد و دكتر صديقى به خود مصدق مى گويد كه اگر شما مجلس را منحل كنيد شاه ممكن است شما را عزل بكند.مصدق مى گويد كه «شاه جرات ندارد و انحلال دولت و مجلس اوضاع را خيلى دگرگون مى كند» دوباره اگر به اسناد نگاه كنيم ازسال ۵۱ تا ۵۳ شاه در مقابل پيشنهادات انگليس براى كودتا عليه مصدق مقاومت مى كند. بارها و بارها به ايشان پيشنهاد مى شود و مقاومت مى كند و مى گويد كه من بايد يك راه قانونى براى عزل مصدق پيدا كنم
.

همچنین در مورد نقش بسیار پر رنگ حزب توده و رادیکالیزم این حزب پر حرف و حدیث و عملکرد مخرب آن اسناد و دید جالبی را ارائه میکند.همچنین بر نقش آشکار دخالتهای خارجی(انگلیس ،امریکا ،شوروی) صحه میگذرد یعنی چیزی که از قضا اخیرا برخی مقالات سعی در کم رنگ نشان دادن آن دارند و یا بر نقش ظریف روحانیت از جمله کاشانی اشاره دارد که باز به گمان من اخیرا برخی از مقالات تلاش دارند تا همه چیز را به پای او بنویسند و بر روی نام بقیه گروه ها یکسره خط بکشند.

نکته دوم : واکنشها به این مصاحبه است(نظیر کامنت های پاک لینک در رادیو فردا) که برایم بسیار جالب و قابل مطالعه است.جالب است که به محض آنکه مطلبی باب میل ما نیست به جای پرداختن به خود نقد، حمله به نقاد را آغاز میکنیم.همین جناب دکتر میلانی کتابها و مقالات انتقادی به شاه دارد که در همه آنها بیطرفانه و بسیار موشکافانه و دقیق مسائل را تحلیل میکند اما تا اندکی تاریخ را آنگونه که ما نمیپسندم باز خوانی میکند حمله ها آغاز میشود.به یقین اگر اهل مطالعه و اندیشه هستیم، دکتر میلانی که تا دیروز مورد رجوع بسیاری کسان بود امروز هم باید به نظر او در این مورد توجه کنیم و اینکه به محض آنکه یک مورخ کمی نظری مخالف با ما دارد دیگر به او توجه نداریم از نداشتن روحیه حقیقت جویی در ما حکایت دارد.

سخن آخر :
به گمان و نظر من(که می پذیرم میتواند اشتباه باشد)، عوامل موثر در واقعه ۲۸ مرداد به ترتیب اهمیت میتواند این موارد باشد :۱-زیاده خواهی ،خیانت و سودای قدرت از سوی حزب توده ۲-قدرتهای خارجی نظیر انگلیس،امریکا و روسیه ۳-روحانیونی نظیر کاشانی ۴-برخی اشتباهات شاه و دربار ۵- برخی سیاستهای نادرست خود مصدق، هیات دولت او و اطرافیانش ۶-قشر روشنفکر ایران و تا حدودی مردم که با قدرت و تا انتها پشتیبان نمایندگان خود نبودند.

به گمان من کمتر مطالعه و تحقیقی در مورد ۲۸ مرداد با روش کار علمی و تاریخی درست انجام گرفته به گونه ای که در بیشتر موارد غرضها و پیش داوریها بر روحیه و رویه علمی کار غلبه داشته.وآنچه که بیش از این حتی مورد تاسف است این است که هدف از این تحقیقات هم گشودن راه جدیدی پیش پای ایران خسته ما نیست بلکه در بسیاری موارد گشودن عقده های قدیمی، منزه جلوه دادن حزب و گروه و طرز تفکر خود (در جریانی که به راستی تمام ایران در آن نقشهای کم رنگ و پر رنگی داشته) و سرانجام جنگ قدرت است که بیش از ۶۰ سال است که جز اتلاف وقت و انرژی نتیجه عملی نداشته و چراغی را پیش پای ایران رو به سوی آینده روشن نکرده است.

این مصاحبه را میتوانید از اینجا بخوانید

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

جنگ درونی قدرت در رژیم جمهوری اسلامی: مژده ای خوش که باید زودتر از آن بهره جست.


احزاب و گروههای درون جمهوری اسلامی بر خلاف گروه های رقیب در طی ۳۰ سال نخست جمهوری اسلامی از نظر حفظ همگرایی و کارکرد های خود تا حدود زیادی بهتر عمل کرده اند امری که به نظر میرسد در طی نزدیک به دو سال اخیر تضعیف شده و حتی میرود تا بر عکس شود.بازار روز سیاست در بین جناح های جمهوری اسلامی جولانگاه گروه هایی است که بسیاری از آنان از درون تحلیل رفته اند و دچار ریزش شده اند ،مفاهیم و کارکردهای خود را از دست داده اند و دچار بحران هویت عمیق شده اند و تشتت در آنها به نقطه مشترک همه آنها تبدیل شده. در اینجا مروری بسیار مختصر به کارنامه این جناح ها و احزاب در جموری اسلامی و در بین مخالفان آن دارم .

بخش اول :اپوزیسیون جمهوری اسلامی
الف) داخل ایران :کج دار و مریز اما رو به پیش
در داخل ایران ،نزدیک به سی و دو سال است که اعتراضات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... مردم وجود داشته ولو اینکه گاهی فراز و فرودهایی داشته آنچنان که جنبش اخیر سبز زاییده همین اعتراضات و خشم مردم ایران است و این جنبش نوک کوهی است قدیمی که از پس سالیان و در پی انتخابات اخیر از دل ایران سر بر آورده است و همگام با پای فشردن بر فساد اقتصادی و بی کفایتی جمهوری اسلامی،با برخی از اساسی ترین ریشه های نظام جمهوری اسلامی مانند ولایت و سلطنت یک فقیه بر کشور یا حکومت دینی در تضاد جدی قرار دارد.این جریان و این بخش اپوزیسیون جمهوری اسلامی اساسیترین و اصیلترین بخش آن و دارای پتانسیل های به فعل در نیامده فراوانیست که سرمایه گذاری همه ما باید بر روی آن باشد.

ب ):خارج از ایران :اپوزیسون کم رمق و خونی تازه؟شاید!
اپوزیسیون خارج از کشور همواره از نقطه ضعفهایی نظیر نداشتن روحیه کار جمعی که ریشه در مسائل تاریخی دارد،عدم درک درست از مفاهیمی نظیر گوناگونی در عقاید و آزادیهاو دموکراسی و پلولاریسم ، همچنین پیش نیامدن با تحولات جهانی ، دور نریختن ایدوئولوژیهای کهنه ،همگام نشدن با محیط و مردم داخل ایران رنج برده و از سوی دیگر جمهوری اسلامی هم با استفاده از همه امکانات و سرمایه گذاریهای پیدا و پنهان خود و نیز کشتن و ترور مخالفان و چرب کردن سبیل غرب به این شکافها در اپوزیسیون دامن زاده و روز به روز آن را ضعیف تر کرده اما به گمان نگارنده بخش غیر سازمان یافته و خودجوش و جدای از گروه های سنتی این اپوزیسیون در نزدیک به این دو سال اخیر اندکی با تحولات جهانی و نیازهای داخل کشور راه آمده و خود را به تحولات درونی ایران نزدیک کرده و لذا کمی به تفسیرهای بهتر و در نتیجه واکنشهای مناسب تر روی آورده.نظیر حمایت از حرکتهای این دو سال مردم در داخل کشور،پای فشردن بر مفاهیم استاندارد جهانی نظیر حقوق بشر،تلاش برای تبدیل شدن به تریبون و بلندگوی مردم داخل و الویت صدای مردم داخل به شعارهای خود و چیزهایی از این دست.دلایل زیادی را هم میتوان برای چرایی این رخداد بر شمرد که باز به گمان من دو تا از مهمترین آنها را میتوان مهاجرت جوانانی از نسل دوم (و گاهی حتی سوم)انقلاب به خارج از کشور و دیگری کمک گرفتن و استفاده از کاتالیزور حوادث اخیر دانست.هرچند امروز این خون تازه چندان زیاد یا قوی نیست اما امید است که ادامه این روند سبب سر و سامان گرفتن و شکل دادن به این بخش نوپا و غیر سازمانی اپوزیسیون شود.

بخش دوم :جمهوری اسلامی و واپاشی گروه های آن و بحران هویت!
گروههای درون حکومتی جمهوری اسلامی اما داستانی جداگانه دارند.تلاشها و تحولات اصلاح طلبان، اصولگرایان، باند رهبری، باند رفسنجانی، سپاه و بسیج، کارتل های مذهبی(نظیر دینکاران حوزه های علمیه، مراجع و همه آنانی که از مذهب به مثابه وسیله استفاده میکنند) و بسیاری دیگر در طی سی سال نخست انقلاب به سمتی بوده که تعاریفی حداقلی و چارچوبهای نسبتا تعریف شده از هر کدام از این گروه ها و اهداف و کارکردهای هر کدام از آنها در درون جمهوری اسلامی به دست داده است(ولو اینکه همپوشانیهایی نیز با یکدیگر داشته اند و جابجایی افراد از این یکی گروه به آن یکی گروه هم صورت میگرفت) به گونه ای که تمامی این گروه ها با پیمانی نا نوشته اما بسیار محکم، سازمان یافته و تخلف ناپذیر مقید به اصولی حداقلی نظیر الویت حفظ نظام بر هر چیز دیگر، آشکار نکردن برخی اسرار مگو، تقسیم غنائم ولو اینکه توام با اشکالاتی باشد و نیز مخالفت شدید با همه افراد یا گروههای مخالف نظام و اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج به ویژه با برخی از گروه ها و افراد که خواهان سکولاریسم و یا حکومت لاییک که در آن نهاد دین و حکومت جدا باشد (یعنی تضاد و تقابل جدی با رکن اساسی جمهوری اسلامی)، بودند.
در طی سی سال نخست این اصول و قواعد هرگز به طور جدی از سوی یک گروه نقض نمیشد(هرچند از ابتدای دوره احمدی نژاد نشانه های آشکاری در دست بود که این وضع به همین شکل نخواهد ماند).اما آنچه که طی نزدیک به این دوسال (کمی پیش از انتخابات تا به امروز ) میتوان دید داستان سردرگمی و از هم پاشیدگی این چارچوبها و بر هم خوردن جدی قواعد بازیست.برخی از گروه های درون حکومتی جمهوری اسلامی می روند تا به طور کامل و با شدت(حتی در برخی موارد با لگد) از آن بیرون بیفتند و گروه های دیگر به هیچ عنوان به پیشنهاد های بده بستان آنها دیگر توجه ندارند.

اصلاح طلبان که دوران زمام داریشان با برخی از امور ناخوشایند نظیر سرکوب گسترده ترین و اولین تظاهرات اعتراضی میلیونی مردم، حمله به دانشگاه ها و قتلهای زنجیره ای همراه بود و یا برخی افراد کلیدی آنها نظیر خاتمی، بعد از 8 سال تکرار "جامعه مدنی" سرانجام مرادش را از آن به ترکیب عجیب "مدینه النبی" فرو کاست و در کمال شگفتی در پایان به صراحت خود را "تدارکچی" نظام خواند،امروز حال و روز خوبی ندارند به طوری که برای نمونه امروز حتی توان دفاع از نام این گروه و کلمه "اصلاح طلبی" در سیستم فعلی جمهوری اسلامی بسی مشکل می نماید و معلوم نیست دیگر اصلن باید چه چیز اصلاح شود و اصولا جایگزینی این شخص با آن شخص یا اصلاح صوری برخی امور چه فایده ای در چنین سیستم ویران، فاشیستی، بیکفایت و قاتل دارد جز تقویت و ادامه خونبار آن.

از طرف دیگر اصولگرایان پاره پاره شده اند و به جای یک گروه به ده ها تیم و باند که حول افراد مختلف گرد آمده اند تبدیل شدند.مطهری که آن را اصول گرای میانه رو و عاقل میخوانند از یک طرف این یکی هم تیمی خود را (که اصولگرای سنتی میخوانند!) پفیوز خطاب میکند و از سوی دیگر به مشایی که معلوم نیست چگونه اصولگرایی است به سبب زیر سوال بردن رکن رکین اسلامیت ایران و نظام حمله میکند.

سپاه،نیروی انتظامی و بسیج پاره پاره شده به گونه ای که برخی از سرداران سپاه(نظیر محصولی و رحیمی) یا نیروی انتظامی (تا حدودی نظیر احمدی مقدم و رادان) به گروه احمدی نژاد و مشایی و مصباح یزدی و دولت پیوسته اند.این گروه نخست، بیشترین سهم را در قرادادهای بدون مناقصه دولت دارند و ثروت فراوانی در طی همین مدت اندوخته اند. گروهی همچنان در باند رفسنجانی باقی مانده اند. این گروه هر چند صدمات جدی دیده اند (نظیر حمزه کرمی که اخیرا نامه ای به خامنه ای نوشته) اما هنوز وجود دارند و از قضا آخرین تکیه گاههای رفسنجانی و موسوی و اصلاح طلبان در درون سپاه هستند .گروه سوم سپاه متشکل از سرداران به ظاهر در خط ولایت علی خامنه ای و از طرفداران او هستند.طرفداران فرصت طلبی که از شدت نابکاری هیچ رهبری را بر سر شوق نمی اورند و دلگرمی نمی بخشند چه رسد به علی خامنه ای که این روزها به کمتر کسی میتواند اعتماد کند.افرادی نظیر قالیباف، جعفری، رحیم صفوی و کمی تا قسمتی محسن رضایی که از قضا بسیاری از آنها رویای ریاست جمهوری را در سر می پرورانند و در این راه هم تنها رقیب خود را احمدی نژاد و البته مشاور مرموز او مشایی میدانند.

روحانیون و حوزه های علمیه و مراجع و دینکاران هیچ گاه تا به این حد در موضع ضعف نبوده ند به گونه ای که امروز حتی در مواردی دولت به بیان رایج جامعه ایران "برای آنها تره هم خورد نمیکند".خامنه ای از بخش بزرگی از آنها دلسرد شده است. مردم از بخش بزرگی از آنان بیزارند. سپاه آنها را به هیچ می انگارد و اختلافهای درونی و چند صدایی هم در ناتوانی آنها مزید بر علت گشته.

باند خامنه ای و پسران به یقین بزرگترین بازنده این نزدیک به دو سال می باشد به گونه ای که حوزه های نفوذ او روز به روز و به شدت تنگتر و تنگتر میشود.جمهوری اسلامی اگر نگوییم فاسدترین سیستم جهان امروز است اما میتوانیم با تقریب خوبی بگوییم که جمع اراذل و اوباش و نابکارترین افراد است. به حرکت در آوردن این چنین جمعی که خامنه ای به دور خویش گرد آورده پول کلان و فصل الخطاب بودن می طلبد.از درآمد چند صد میلیاردی نفت در طی این ۵ سال به نسبت باند احمدی نژاد، اندکی به خامنه ای رسیده و از سوی دیگر او نه تنها دیگر فصل الخطاب نیست(ولو اینکه با حکم شرعی خود را در حد پیامبر بالا برد) بلکه به هدف اصلی نوک پیکان تیز همه مخالفتها تبدیل شده پیکانی که تمام گروه های درون جمهوری اسلامی با هزینه های زیاد در طی سالها قبل توانسته بودند آن را از نشانه گیری مستقیم به سمت خامنه ای دور کنند. امروز او در بحران مشروعیت و ناتوانی دست و پا میزند و دولت در مواردی آشکارا به او دهن کجی میکند و احمدی نژاد حتی او را در بازی مذاکره با امریکا یا مسائل هسته ای که زمانی امتیازی به تمامی در قلمرو قدرت او بوده شرکت نمیدهد و بدتر آنکه در بسیاری موارد با حمایتهای پرهزینه باید ندانم کاریهای احمدی نژاد را هم جبران کند مشکلی که حتی طرفداری افرادی امثال برادارن لاریجانی و یا توکلی و .. هم نتوانسته گره آن را برایش بگشاید.

در این میانه شرایط رفیق دیرینه خامنه ای یعنی رفسنجانی نیز دست کمی از او ندارد. کدورتها بین ایندو بالا گرفته و از سوی دیگر جنگ بین رفسنجانی و احمدی نژاد سبب قطع دسترسی رفسنجانی به برخی نهادهای قدرت و پول شده. از بسیاری جهت از درون حکومت رانده و از مردم مانده شده تا آنجا که تنها راه برای حفظ امنیت فرزندش که در پی آشکار شدن تنها یکی از آن رازهای مگو توسط رقیب، محکوم به رشوه گیری بین المللی شده فراری دادنش به خارج است. رازهای مگویی که همین چند سال پیش هیچ گاه از زبان هیچ دادگاهی یا مقام رسمی به در نمی آمد حتی در اوج بازی اصلاح طلبی.

باند نوپای احمدی نژاد با همکاری دولت و مشایی به سرعت و با تکیه بر پول نفت از تمامی گروههای موجود در جمهوری اسلامی افرادی را کنده و به همراه تیم آنها به خود الصاق کرده.در این بازار شام از دینکار و آخوندی چون مصباح یزدی گرفته تا سپاهی مانند محصولی، نوحه خوان، اراذل و اوباش و لباس شخصی، سرداران نیروی انتظامی و بسیج،کارتل های اقتصادی، دکتر، مهندس، ورزشکار و هنرپیشه و ... وجود دارد.تنها رشته ای که این دانه های ناهمگون را در کنار هم قرار میدهد پول نفت است که به شکل مناقصه های بی حساب و کتاب، سند و آمار سازی، دزدی آشکار، منحل کردن سازمانهای نظارتی و ... به جیب این افراد و گروه ها سرازیر میشود.به نظر میرسد این اتحاد ناپایدار و سست و شکننده بیش از هر چیز نیازمند ریاست جمهوری دائمی احمدی نژاد یا روح او در بدنی دیگر یعنی مشایی مرموز است.دو راهی که مخالفان بسیاری دارد.

نتیجه گیری :
به گمان نگارنده بر خلاف حرکت مردم که تا حدودی رو به سوی همگرایی دارد(باهمه نقاط ضعف و نارساییها)، تشتت در تمامی گروه های درون جمهوری اسلامی رخنه کرده و این دو سال آخری بر خلاف سی سال قبل از آن، جمهوری اسلامی در ضعیف ترین موضع خود و در عوض مردم و مخالفان در موقعیت بهتری نسبت به گذشته قرارد دارند.آنجا که حتی خود نظام اقرار به آن دارد که در طی این همین مدت کوتاه بارها تا پای سقوط رفته. این تشتت درون گروه های جمهوری اسلامی و آگاهی حداقل بخشی از مردم از بهترین و ارزشمند ترین دستاوردهای این دو ساله بوده که به هر ترتیب باید حفظ شودو گسترش یابد. از آنجایی که تمامی گروه های از پیش گفته شده به علت نداشتن قدرت کامل (به گونه ای که رقیب را به طور کامل از میدان بدر کنند) ناچار به باج دهی شده اند، شوربختانه این باج دهیها به ویژه از نوع خارجی آن به همراه ماجراجویی برای گل آلود کردن فضا، میرود که بسی برای ایران گران تمام شود و اگر این گره زودتر به دست مردم گشوده نشود، پایان آن معلوم نیست.

اگر خواهان واژگونی این رژیم بدون خونریزی و باز گشودن گره جمهوری اسلامی از سر ایران بدون توسل به دندان هستیم،نباید یک لحظه فشار را از سر سرداران قاتل سپاهی و بسیجی ، دنباله های تفکر ولایی و خط امامی ، مزدوران خامنه ای و احمدی نژاد برداشت.حفظ فشار همیشگی سبب می شود تا آنان قدرت تصمیم گیری و انتخاب و برنامه ریزی را از دست دهند و اختلافهای همیشگی بر سر قدرت و پول شدت یابد.دچار پراکندگی میگردند و از درون آغاز به جویدن یکدیگر خواهند کرد و این پول و فساد و خیانت و ترس از سابقه سیاه جنایت، سبب ریزش و گسست آنان خواهد شد.ریزشی که نیروهای جمهوری اسلامی پیدا کرده اند و زوالی که دامن این رژیم را گرفته ،در یک سال و اندی پیش قابل تصور نبوده و این همه مدیون حفظ این فشار از جانب مردم است. خامنه ای ها تنها هنگامی گامی پس می نهند که ما گامی به پیش نهاده باشیم و بر سرش کوفته باشیم.مبارک ترین و کم هزینه ترین اتفاق برای ایران و ایرانی آن است که گرگها و کفتارها از درون یکدیگر را بجوند و این با حفظ این فشار میسر است. اگر این فشار کم شود آنان پیش خواهند آمد و چهره به مراتب زشت تری نشان خواهند داد.حفظ این فشار به معنی ادامه تظاهرات ها و مبارزات مدني، ،اعتصابها،کمپینها،وبلاگنویسی،اعتراضها،حرکتهای دانشجویی و زنان و کارگران و معلمان و گوش ندادن به آنهاست که با یک دوربرگردان به دنبال قالب کردن جمهوری اسلامی ورژن ۱.۱ به ما هستند.

پاینده ایران

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۹

دل نوشته: عشق یا دوست داشتن؟!


به گمانم کنجکاوی در دانستن اینکه "عشق برتر است یا دوست داشتن" نشانه نشناختن هردوست.عشق یه مادر به بچش یا دوستی بین دو تا رفیق هر دو زیباست.همونقدر که تلاش برای پر کردن جام دوستی با عشق پشیمونی و دردسر میاره، پر کردن جام عشق با دوستی هم عاقبتی جز دلشکستگی و رنج همیشگی نداره و بیقدر کردن این جام هست.آدمای کمی هستن که جامی که توی دستشونه،ساغری که باید توی اون جام ریخت و خطی که جام باید تا اونجا پر بشه رو میشناسن و این نشناختن هم شروع گرفتاریها و دلخوریها توی رابطه های ما هست.

In front of the person you love, your heart beats faster...
But in front a person you like, you get happy...

In front of the person you love, winter seems like spring...
But in front of the person you like, winter is just beautiful winter...

If you look into the eyes of the person you love, you blush...
But if you look into the eyes of the person you like, you smile...

In front of the person you love, you can't say everything on your mind...
but in front of the person you like, you can...

In front of the person you love, you tend to get shy...
But in front of the person you like, you can show your own self...

You can't look straight into the eyes of the person you love...
But you can always smile in the person you like...

When the one you love is crying, you can cry with them...
But when the one you like is crying, you end up comforting...

The feeling of love starts from the eyes...
The feeling of liking stars from the ears...

So, if you stop liking a person you used to like, all you need to do is close your ears...
But when you try to close your eyes, love turns into a drop of tear and remains in your heart forever...

Sherine

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

پیشنهادی به همه هم میهنان و قومیتهای گوناگون ایران زمین به ویژه هم وطنان ترک و آذری


در این نوشته کوتاه میخواهم با دوستان هم میهنی سخن بگویم که دوستدار منطق و احترام دوجانبه هستند.آنها که طرفدار حقوق انسانیند ولو اینکه این انسان لباس قومیت ترک بر تن کرده باشد یا فارس یا ارمنی یا کرد.
اعتراض برخی از دوستان ترک که از ستم یا سرکوب یا توهین نژادی نام میبرند،جز سه
حالت نمیتواند داشته باشد یا این اعتراض به حکومت است یا به سایر هموطنآن و مردم و یا هر دو.تا آنجا که مربوط به حکومت است،به گمان من ظلم جمهوری اسلامی به همه قومیتهای ایران رسیده به برخی کم تر به برخی بیشتر.تبعیض های این حکومت فاشیستی هم شامل همه است گاهی قومیست گاهی مذهبی گاهی سیاسی.از همه نوعی در کیسه بددلی و بی کفایتی خود دارد.

اگر منظور اشتباهاتی است که به مردم باز میگردد،همه(و از هر قومیتی) مقصریم نه تنها یک گروه یا دسته.تا آنجا که به مردم مربوط است، من تا کنون نشنیدم که گروهی از مردم یا قومی یا استانی در ایران به یک هموطن ترک به واسطه آنکه ترک است،کار ندهد،داد و ستد نکنند،خویشاوندی نکنند،حرف نزنند،قطع ارتباط کنند و یا هر کار دیگری که مثال روشنی از یک برخورد نژادیست.برعکس،یکی از قومیتهایی که در ایران بیشترین درامیختگی را با بقیه داشته اند، هموطنآن ترک ما بوده اند.به ندرت شما در مناطق ترک نشین ایران یک هموطن بلوچی یا عرب یا بوشهری پیدا میکنید اما هموطن ترک و آذری به همه جای ایران رفته اند و کسی هم نه تنها برخورد و منع و آزاری در این راه نرسانده بلکه اصولن کسی به این اختلاف قومیتها توجه هم نکرده.

به گمان من تنها خطایی که به مردم مربوط است،همین جک گفتنها و یا سخنهای نابجای شوخی و یا جدیست که شوربختانه شکل توهین های نژادی را به خود میگیرد که در آن مورد هم،همه مقصریم و این رفتار ناپسند در همه جای ایران شایعه است.اینکه دوستان ترک از جک های نژادی ناپسند نتیجه های کلی میگیرند به خاطر آن است که که سهم خودشان را در این چرخه ناپسند فراموش میکنند و از یاد میبرند که آنها هم همین کار را میکنند.کیست که نداند که این جک گفتنها در میان هموطنان ترک و آذری ما هم هست.اگر شما برای شمالیها و کرد و .... جک میگویید،کسان دیگری هم برای شما جک میگویند(نگویید نه که این دروغی آشکار است زیرا این بیماری در همه جای ایران است).این خیره سری و نابخردی در همه جا هست و همه ما عضو این چرخه نادرست هستیم پس با تنها خود را بیگناه دیدن و دیگران را مقصر فرض کردن،گرهی گشوده نمیشود.تنها با آموزش و بالا رفتن سطح فرهنگ عمومی جامعه است که کم کم این مشکل از میان میرود که آن هم در نخستین گام نیازمند سرنگونی نظام فاشیستی جمهوری اسلامی است.

آنکه ظلم جمهوری اسلامی در حق هموطن ترک را به حساب سایر هم وطنان ما میگذارد،توجه نمیکند که این قضاوت یک سویه اگر همه گیر شود،همه مشغول به خود خواهیم شد و همه در مظان اتهام هستیم.اگر کسی از ترک بودن خامنه ای،ترک بودن رییس جمهور هشت ساله سالهای مخوف صدر انقلاب(موسوی )،ترک بودن سفاک ترین قاضی تمام دورانهای ایران(خلخالی ) که جان هزاران هموطن کرد و بلوچ و لر و شمالی و .. ما را گرفت ،ترک بودن چندین وزیر احمدی نژاد که آشکارا دست در خون مردم ایران دارد،حضور همیشگی چندین وزیر آذربایجانی در این سی و اندی سال،ترک بودن قسمت وسیعی از بازاریان ایران و تهران که متاسفانه کمتر به رنج هم میهنان ما توجه دارند و بسیاری از مثال های دیگر نتیجه های نادرست در مورد هموطن ترک ما بگیرد،شما چه خواهید گفت؟جز این است که بدرستی چنین سخن بی پایه ای را رد خواهید کرد؟پس آیا اگر من مازندرانی به همین ترتیب از هموطن ترک خود این انتظار را داشته باشم که برای مثال گناه لاریجانی را به پای من ننویسد،حرفی بی منطق زده ام؟هموطن به راستی مظلوم بلوچ و بوشهری و کرد و عرب من همانقدر در ظلمهایی نظیر نابودی نیمی از جنگلهای شمال در ۳۰ سال گذشته و نداشتن حق آموزش زبان مادری و بیکاری و محرومیت در مازندران بیگناه و پاکدست هستند که حقیقتن من در رنج آنان.به همین ترتیب و از همین گونه از آن هموطن ترک و آذری میپرسم که آخر من مازندرانی یا آن هموطن محروم بوشهری یا یک شیرازی یا ... چه تقصیری در نداشتن حق آموزش زبان مادری،بیکاری،اعتیاد، فقر، نا امنی،محرومیت یا چیزهایی از این دست در تبریز یا ارومیه دارد؟

آیا عصبانیت از دست جمهوری اسلامی باید سبب شود که تاوان آنرا دسته ای دیگر از هموطنان مظلوم و محروم شما دهند یا بهتر آن است که با طرح شعارها و خواسته های خود(که چیزهای عجیبی هم نسیتند وعلی الاصول مواردی نظیر رفاه،شغل،اقتصاد بهتر برای منطقه،آموزش زبان مادری و نظایر آن هست)سعی کنیم تا بقیه هم میهنان خود را همراه و همدل کنیم و از این پتانسیل عظیم استفاده کنیم؟ به گمان من تهیه طرحی شفاف و منطقی برای اعلام خواسته های قومی و استانی خود و فریاد کردن آن و دعوت کردن همه هم میهنان و قومیتهای ایرانی برای پیوستن به آن بسی کاراست.
اگر این مملکت خراب شده از اشتباهات و کم خردی همه ماست و اگر قرار به آن باشد که روزی سرانجام روی خوش ببینید باز هم به همت همه ما حاصل میشود.