سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹

آیا پیرامون و مرزهای چیزی می تواند بی نهایت ولی درون آن محدود باشد‎؟ معرفی شکلی با مساحت محدود اما محیط نامحدود

به نظر شما رابطه محدود و نامحدود چیست؟ آیا به گمان شما چیزی محدود می تواند دامنه ای نا محدود داشته باشد؟ یا آنکه پیرامون چیزی می تواند بی نهایت باشد اما درون آن محدود و با اندازه ای مشخص باشد‎؟ آیا مفهومی با دامنه و مرزهای نامحدود، می تواند درونی محدود و بسیار کوچک داشته باشد؟ بالاخره آیا می توانید شکلی بکشید که مساحت آن محدود اما محیط آن نامحدود باشد؟

هرچند شاید سوالات ناشیانه ای به نظر برسد،اما پاسخ بله است! میتوان چنین شکلی کشید. برف دانه کخ(Koch snowflake) محیطی بینهایت اما مساحتی محدود دارد. در این لینک به خوبی طرز ایجاد چنین شکلی شرح داده شده است و می توانید به آن رجوع کنید.

بسیار فشرده باید بگویم که برف دانه کخ را میتوان با رسم یک مثلت فراکتال و تقسیم متوالی ضلع های این مثلت تاn گام بدست آورد(برای یک n به اندازه کافی بزرگ یا به اصطلاح وقتی n به سمت بی نهایت میل می کند).

همانگونه که در لینک توضیح داده شده است، اگر مساحت چنین مثلتی را در گام اول s0 و محیط آن را باp0 نشان دهیم، آنگاه محیط و مساحت یک برف دانه کخ (که همانطور که گفته شد از تقسیم متوالی ضلع های این مثلت بدست می آید،) پس از n گام تکرار و با میل n به سمت بی نهایت، برابر است با:

برای دیدن فرمول و شکل برف دانه کخ بر روی این لینک یا این لینک کلیک کنید.

که آشکار است محیط آن بی نهایت و مساحت آن یک عدد مشخص و محدود است!

از این مساله چه نتیجه ای می گیرید؟

پا نوشته:
برای دست یافتن به توضیح کامل تر می توانید از همان لینک که در ابتدا اشاره کردم،آغاز کنید.

دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

مساله اول سخنان آقای کروبی و واکنشها به آن، مساله دوم کاریکاتور: در آمیختن مفاهیم مستقل و نتیجه گیریهای یک سویه

آقای کروبی در مصاحبه جدیدی که داشته به برخی نکات اشاره کرده که آشکارا با واقعیاتهای موجود فاصله دارد.از جمله اینکه او و خمینی چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستند و کماکان هم نمي‌داند(!).آنچنان که مورد انتظار است، بسیاری از افراد در برابر این سخنان که آنها را درست ندیده اند، واکنش نشان دادند. از جمه این موارد فراوان یکی هم کاریکاتوری از یک کاریکاتوریست و نویسنده به نام نیک آهنگ بوده.

نکته اول: فروکاستن همه انتقادها به چند کاریکاتور

به گمان من در اینجا با دو مساله طرفیم: یکی صحبتهای مستقل آقای کروبی و دیگری نظرات یکی از منتقدین و کاریکاتورهایش. آنچه که موجب شگفتی است است در هم آمیختن این دومساله ،نتیجه های نادرست و فروکاستن همه چیز به چند کاریکاتور است.
کار نادرستی که انجام شده، این است که افرادی با تحلیل اشتباه، کل مساله صحبتهای آقای کروبی را به کاریکاتور، جنجال درباره کارتون و کاریکاتور، پیشینه منتقدین و چیزهای بیربط و سطحی نظیر این می کاهند و تلاش میکنند از این زاویه همزمان پاسخ هر دو مساله را بدهند و در این راه گاهی حتی متوسل به منطق سستی نظیر این که "چون فلان کاریکاتوریست از روی نیت شر، بد دلی، تضعیف کردن و چیزهایی از این دست می نویسد، پس انتقاد ها هم وارد نیست" استفاده می کنند.
از اینکه معیار برخی برای تعیین نقد خوب از بد، درست از نادرست، مغرضانه(!) از غیر مغرضانه(!!) و چیزهایی از این دست به جز تشخیص خود آنها، خود را محور گرفتن و نظر دیگری را بر نتافتن چه چیز دیگری میتواند باشد، می گذرم.

من کارشناس مسائل نیک آهنگ نیستم، تایید کننده همه آثار او نیستم،(به گمان من) برخی کارهای نیک آهنگ ضعیف است و ... اما به درست یا غلط با برخی از مفاهیمی که پشت کاریکاتورهای او است نظیر آنکه این جنبش خطاهایی دارد، موسوی و کروبی قابل نقدند و خطاهایی داشته اند، اصلاح طلبان با جمهوری اسلامی تفاوت ماهوی ندارند و نکاتی از این دست هم نظرم ومصلحت سنجیهای نابجا را هم بر نمی تابم. پس از کارتونهای او گذشته،با من،کسانی مانند من و اولی تر از همه، با این اندیشه ها و انتقادها چه باید کرد؟ گیرم که او ساکت شد با کسانی که این انتقادات را دارند چه کنیم؟ باز به سراغ نفر بعدی برویم؟ به جای پرداختن به تک تک منتقدین( که به درست یا غلط انتقادی می کنند) و صرف انرژی فراوان، بهتر نیست به اصل انتقاد پرداخت؟

گیریم که کسی کاریکاتوری در مورد سخنان کروبی مبنی بر آنکه او و امامش چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستند و کماکان هم نمي‌داند(!) نکشد، با ملتی که به این کشتارها و موارد این چنین انتقاد دارد، چه میخواهیم بکنیم؟ کشتار ۶۷ چند هزار کشته داشت، اما با جنگی که صد ها هزار کشته داد چه باید کرد؟ با سایر کشتارها، جنایتهای خمینی، جنایتهای جمهوری اسلامی، دلدادگیهای برخی به یک امام ناپاک و چیزهایی از این دست چه می کنیم؟ با سوالی که هنوز برجاست و کسان دیگری باز پیدا خواهند شد که نو به نو آن را مطرح کنند چه می کنیم؟ با این اندیشه ای که پرسش دارد چه میکنیم؟ کارتونیست را محکوم نکنیم. منتقد را رها کنیم. به نویسنده نپردازیم. دست از سر قلم برداریم. به خود نقد، خود مقاله و خود اثر بپردازم. تا به کی فحش و ناسزا و تروریست خواندن کسی که به درست یا نادرست نقدی دارد؟ بیش از این علاقه مند به ادامه این چنین گفتگوهایی و فرو کاستن عمدی این انتقادها به چند کاریکاتور و یا یک شخص خاص نیستم.

همزمان انتقاد داشتن به سخن آقای کروبی و هل ندادن او به دامان جمهوری اسلامی
آقای کروبی کمتر از این و آن ادعای رهبری داشته و بیشتر به کار این جنبش آمده و شفاف تر و صادق تر بوده.من موافق تضعیف آقای کروبی نیستم به ویژه آنکه ایشان بر خلاف دیگران در این نزدیک به دو سال کم پیش آمده که ترمز این جنبش شوند و ورای آن در مواردی که اندک هم نبوده، شجاعت و صداقت به خرج داده. کمتر هم با ادبیات امامی نمک بر زخم مردم پا شیده(بر خلاف این مصاحبه البته).

به عنوان یک از دهها میلیون ایرانی با اینکه بر خلاف آقای کروبی قائل به جدایی نهاد دین و دولت هستم، به حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی ولایت فقیهی هیچ اعتقادی ندارم، در پی اصلاح بیهوده و بازتولید جمهوری اسلامی نیستم بلکه در پی بر اندازی آن هستم و اختلافات جدی از این دست با او دارم، اما باز هم به احترام آن کارها که کرده اند، همان میزان برای من کافیست که موافق قطع حمایت از او نباشم و با هل دادن او به سمت جمهوری اسلامی به شدت مخالف باشم(تا زمانی که که این رویه را ادامه دهد).

نکته دوم که اساسی است آن است که اما از طرف دیگر موافق آنهایی که با سخنانی نظیر"الان وقتش نیست، تضعیف نکن، باشه بعد از شکست جمهوری اسلامی، این انتقادها خواسته جمهوری اسلامیه، کیهان خیلی خوشحال شد، جمهوری اسلامی سوء استفاده میکنه، غیر منصفانه هست، سازنده نیست، تخریب نکن، کار رژیمه" و بهانه های اینچنینی نیتی جز حمله و حذف و انگ و ... ندارند، هم مخالفم.آن هم در کشوری که نشان داده اگر کمی غفلت کنید بسیاری قابلیت تبدیل شدن به یک دیکتاتور را دارند. اگر از همه این مسائل بگذریم و هیچ نگوییم دیگر پس چرا میخواهیم جمهوری اسلامی را بر اندازیم؟ اصلن دیگر چه می ماند و به چه اعتراض دارید که دائم از سر مصلحت دعوت به سکوت در همه موارد می کنید؟ مگر اینجا جای شوخی و بازیست که با لاپوشانی مسائل حل شود؟

من معذورات آقای کروبی را میفهمم، از او هم نمی خواهم در همه جبهه ها بجنگد. اگر نمیتواند به چنین پرسشی پاسخ دهد، بسیار خوب دست کم "سکوت" کند(در همین مصاحبه به سوال آخر پاسخ نگفت و کمتر کسی هم در مورد آن چند و چون کرده) و به طور شفاف "قول" دهد در "اولین فرصت" در این باره "آشکارا و به تمامی" سخن بگوید. به سهم خود، من همین میزان را برای آنکه از این مقطع بگذریم کافی میدانم. اما دروغ گفتن در مورد چنین جنایتی به هیچ عنوان قابل قبول نیست و اینکه بگوید "چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستم" بد است و زشت تر از آن این است که بگوید "هنوز هم نمی دانم".پیوسته از امام گفتن، در حالی که عموم مردم دیگر چنان قاتلی را شناخته اند، جز صدمه به خود گوینده و اشتباهی از جانب خود او (و نه من و ما) نیست.

اتحاد داشتن، حامی کسی بودن، حل مشکلات و ... هیچ گاه به معنی خود سانسوری و ذوب در دیگران شدن و همرنگ جمعیت گشتن و خواسته های خود را به آینده موهوم پاس دادن نیست. بخش بزرگی از این چند گام پیش آمدن و اصلاح برخی مواضع نادرست و ضد مردمی سابق که در آقای کروبی می بینیم، مدیون فشار همین انتقاد ها بوده که سبب شده امروز مرز بین مردم و حکومت مشخص تر شود و کار بر او که میخواهد همزمان عضو جمهوری اسلامی باشد و هم در جبهه مردم باشد، سخت گردد. یعنی اساسی ترین گام برای روشن بودن فضا و هدفها و به هرز و انحراف نرفتن خونهای ریخته شده و تلاشهای مردم در آینده.

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

نگاهی به اساسنامه دو حزب مشارکت ایران اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی

چند هفته پیش اخباری در مورد انحلال احزاب مشارکت ایران اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی منتشر شد که خیلی زود و اندکی زمانی پس از آن، شعبه بیست و هفتم دادگاه عمومی حقوقی مجتمع قضایی شهید بهشتی تهران اعلام کرد تصمیم کمیسیون برای توفیف پروانه فعالیت حزب جبهه مشارکت ایران اسلامی و دستور توقف همه فعالیتهای حزبی، ابطال شده است.سر و صدایی از سوی اصلاح طلبان برخاست و سایت کلمه آن را افتضاحی برای محسنی اژه‌ای خواند و آقای تاجزاده فرمان عضوگیری این دو حزب را صادر کردند.

در این سی و اندی سال پس از جمهوری اسلامی، بسیاری از احزاب که دست کم مرامنامه ای با گرایشات میهن دوستانه و دموکرات داشته اند، در ایران تعطیل و اعضای آنها به زندانها افتاده، شکنجه شده، اعدام گشتند، طی قتلهای زنجیره ای کشته شده اند و یا جلای وطن کرده اند. از این رو میتوان گفت که این حکم به خودی خود نشان می دهد که این دو حزب برخلاف آن احزاب دست کم بیرون چارچوب جمهوری اسلامی نیستند.

این گمان به یقین میرسد وقتی که به اساسنامه این دو سازمان نظری بیافکنیم.آنجا که میتوان دریافت که اصولا این دو حزب چیزی جدای جمهوری اسلامی نیستند که اینچنین مهر تایید بر ادامه کار از سوی حکومت دیکتاتوری اسلامی گرفته اند.

با نگاهی به اساسنامه مشارکت ایران اسلامی میبینیم که:
ماده 3: هدف
ایجاد زمینه مناسب برای مشارکت ملت ایران در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی که منجر به دخالت مستقیم آنان در سرنوشت سیاسی نشان می‌گرددبه منظور حفظ دستاوردهای انقلاب عظیم اسلامی و تداوم آرمانهای حضرت امام خمینی (ره)
آیا به راستی این هدف چیزی جز همان جمهوری اسلامی کنونی است؟ آیا می دانید که یک ایرانی چگونه میتواند در این حزب مورد تایید جمهوری اسلامی عضو شود؟
ماده 26: شرایط عضویت
۱- تابعیت جمهوری اسلامی ایران.
۲- اعتقاد به دین مبین اسلام و التزام به احکام آن
۳- تعهد به دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی و نطام جمهوری اسلامی ایران
۴- التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و تقید به فعالیت در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
...

هنگامی که فرم های جمهوری اسلامی را پر میکنیم چیزی جز این شرایط را میبینیم؟ آیا میتوان تعیین کرد که با چنین اساسنامه و هدف و شرایط عضویتی، در این جنگ درونی بین جناح های درون گروهی جمهوری اسلامی کدامیک "افتضاح" تر از دیگری است؟ برای من شهروند ساده ایرانی بیرون از قدرت که از جمهوری اسلامی تنها مرگ و شکنجه و دیکتاتوری و بر باد دادن وطن دیدم، چه تفاوتی بین اهداف این حزب با جمهوری اسلامی است که آقای تاجزاده مرا به عضویت در آن میخواند؟ آقای تاجزاده به سهم خودم، به عنوان یک ایرانی از ۸۰ میلیون ایرانی، از این اساسنامه و هدف و شرایط عضویت آن متنفر و بیزارم و تفاوتی بین آن با خود جمهوری اسلامی نمی بینم.


با نگاهی به اساسنامه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي میبینیم که:

*سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از وحدت هفت گروه سياسي معتقد به رهبري امام­خميني، كه در سال‌هاي پيش از انقلاب، معتقد به مبارزه مسلحانه با رژيم شاهنشاهي بودند تشكيل شد.

*مرام نامه­ سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي:سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران تشكيلات عقيدتي – سياسي علني است كه با اعتقاد به مكتب حيات­بخش و ضرورت اجتهاد زنده و زمان­شناس در تطبيق خلاق مكتب با نيازهاي هر مرحله از زمان و مقتضيات آن و با تأكيد بر معارف اسلامي و منبعث از وحي كه نمايندگان آن فقها، حكما، و عرفاي بزرگ اسلامي مي‌باشند، بر اساس اصول مندرج در مرامنامه و در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با پذيرش اصل ولايت فقيه براي تحقق اهداف زير تلاش مي‌كنند:
الف: پاسداري از اصول، ارزش‌ها، آرمان‌ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي كه از جمله­ی آن نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي مي‌باشد.
ب: تداوم، گسترش و تعميق انقلاب اسلامي در ايران و جهان.
ج: رشد و ارتقاء سطح آگاهي­هاي عقيدتي- سياسي و تعالي اخلاقي و معنوي توده‌هاي مردم و سازماندهي و بسيج آنها به منظور شركت فعال و واقعي در امور انقلاب، جامعه و سرنوشت خويش.
د: تحقق جامعه‌اي آباد، آزاد، مستقل و عاري از ستم، استثمار، استضعاف، شرك و نفاق.

از مردم کشورم میپرسم تنها با خواندن این دو بند، چیزی جز همین جمهوری اسلامی کنونی در ذهن شما می آید؟ پس به گمان شما چرا آقای تاجزاده، سایت هایی نظیر کلمه و "اصلاح طلبان" در بازی جناحهای فاسد درون جمهوری اسلامی میخواهد از گرده های خسته و خونهای ریخته شده، باز هم سواری بگیرند؟

پانوشته:
بهزاد نبوی در توضیح اساسنامه مجاهدین انقلاب اسلامی:

نامه بهزاد نبوی به هاشمی رفسنجانی در مورخ ۵/۱۲/۱۳۷۱ : بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش ‏سازمان مذکور در مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقين، ليبرالها، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب،....
پيشگامان اصلاحات صفحه ۲۸۸

مقدمه ای بسیار کوتاه بر تفاوتهای سکولاریسم و لائیسیته

پیش از هر چیز شایسته است که از قول کتاب لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق این نکته هم گفته شود که بخشی از این اختلاف از آنجا ناشی میشود که درغرب و نیز در زادگاه این بحث ها(فرانسه) هم گفتگوها ادامه دارد و برداشتهابه تمامی یکسان نیست و از اینرو تعبیر، پیچیدگیها، قبض و بسطهای نادرست و اختلافهایی بر سر مفهوم سکولاریسم و لائیسیته به چشم می خورد.

بسیار خلاصه باید بگویم که در بحث های آکادمیک و یا دقیق سیاسی سکولاریسم به معنی جدایی نهاد دولت از دین نیست بلکه لائیسیته هست که این معنا را میدهد.فشرده آنکه:

۱- در بحث های سیاسی دولت = قوه مقننه+قضاییه+اجراییه ولی حکومت =قوه اجراییه

۲- شاید با وجود سکولاریسم به جدایی نهاد دولت از دین برسیم اما خود سکولاریسم به معنی جدایی نهاد دولت از دین نیست و دنبال چنین چیزی هم نیست. سکولاریسم که در کنش با کلیسای پروتستان قوام یافته، تنها میگوید که همکاری یا ارتباط یا همفکری بین دولت و کلیسا (نماینده نهاد مذهب) متناسب با شرایط امروز متحول شود.
لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق:در سکولاریزم، بحثی از «لائیک»، «لائیسیزاسیون» و «جدایی دولت و کلیساها» در میان نیست. «تحول» دولت، کلیسا و جامعه به سوی «خروج» از زیر سلطه ی دین (و دین سالاری)، تدریجی، تواما و با حفظ پیوندهای مختلفی میان دولت و کلیسا انجام می پذیرد.

۳- جدایی نهاد دولت از نهاد دین از دل لائیسیته که در مواجه با کلیسای کاتولیک پدید آمده، بیرون میاید.لائیسیته دو شرط اساسی دارد:

الف) نهاد دولت(قوه مقننه+قضاییه+اجراییه ) باید از نهاد مذهب، دین، کلیسا جدا باشد.

ب) نهاد دولت در مقابل مذاهب گوناگون بیطرف هست یعنی نه تلاشی در جهت تقویتشان میکند و نه تضعیف.

که نتیجه آن میشود که نهاد دولت از نهاد مذهب جدا باشد،دولت نسبت به عقاید وجدانی و ادیان مختلف بیطرف باشد و تلاشی در جهت تضعیف یا تقویتشان نکند،مذهب قانون گذاری حکومتی نکند هرچند که فرد مذهبی ضمن حفظ آزادانه مذهب خویش می تواند مانند همه فعالیت سیاسی و حزبی کند،همه فارغ از هر مرام و عقیده مذهبی و غیر مذهبی محترم باشند،مذهبی بودن سبب رجحان برخی بر دیگران در برابر قانون نباشد و چیزهایی از این دست.

۴- تفاوتهای نظری این دو مفهوم آشکار است تاآنجا که تعبیری نظیر این بسیار معروف گشته که: سکولاریسم آن "دین قانونگذار" و "دین حکومتی" را که لائیسیته از در به زحمت بیرون انداخته، از پنجره دوباره وارد دولت و حاکمیت می کند.

۵- اما اگر جدای از بحث نظری چند فرق "عملی" یک دولت سکولار با یه دولت لاییک را با مثال بخواهم بگویم میتوان از امور اساسی مثال آورد نظیر آنکه بر خلاف سکولاریسم که کلیسا یا مسجد یا نهاد مذهبی میتواند انجام و اداره برخی امور را در دولت سکولار در دست بگیرد(مانند ثبت احوال و شناسنامه و مرگ و امور مذهبی در بعضی کشوری اروپایی ) و بخشی از دولت باشد و یا حتی با تفاهم دولت در برخی حوزه ها قوانین مذهبی لحاظ شود، اما در دولت لاییک چنین چیزی نداریم یا آنکه مثالهای روزمره را بیان کرد نظیر آنکه یک "روحانی"(دینکار) در یک دولت سکولار میتواند با لباس روحانی کاندید ریاست جمهوری شود(و از مزایای احتمالی آن با این روش بهره مند شود) در حالی که در انتخابات دولت لاییک استفاده از نمادهای اینچنین و مزایا آن پذیرفته نیست و باید کاندید مورد نظر ابتدا آن لباس یا نماد مذهبی را مانند بقیه کاندیداها از تن بدر کند.یا مثلن یک خانم با روبنده در سر کار نمیتواند کارمند یک دولت لاییک باشد اما کارمند یک دولت سکولار میتواند باشد.

۶- مفهوم لائیسیته در برابر دستگاه واحد و با قدرت متمرکز کلیسای کاتولیک سر بر آورده یعنی یک دستگاه کلیسایی نظیر دستگاه مذهبی تشییع در ایران مشتمل بر حوزه، مسجد ، منبر ،"روحانی"،مراجع تقلید، رساله، قوانین مذهبی، متولی دین، فصل الخطاب دینی(!) و ... اما بر خلاف مفهوم لاییسیته،مفهوم سکولاریسیون بیشتردر بر هم کنش،فعل و انفعال و بده بستان کلیسای پروتستان با دولت موجود معنی یافت و رخ نمود.از اینرو در الگوی مناسب دولت آینده ایران، پایبندی به لائیسیته باید لحاظ شود و نه سکولاریسیون.

۷ -نکته بعدی آنکه از دل مفهوم لائیسیته و سکولاریسم به تنهایی همه چیز به در نمی آید.برای نمونه مفاهیمی مانند برابری حقوقی زنان و مردان، رسیدگی به حقوق همه اقوام، روشهای اقتصادی اداره جامعه و خیلی چیز های دیگر.لائیسیته یا سکولاریسم موافق یا مخالف این مفاهیم نداریم. به بیان دیگرلائیسیته و سکولاریسم هر دو در برابر این مفاهیم خاموش هستند و اصولا چیزی در این موارد نمی گویند و ادعایی ندارند چون اصولا بیشتر مفاهیم سلبی هستند تا ایجابی به ویژه لائیسیته.از این رو مهم است که بدانیم که هر جامعه در کنار پایبندی به این مفاهیم نیاز به ابزارهایی دیگر دارد.از اینرو مفهومی نظیر لائیسیته نه به تنهایی که در پیوند با دست کم دو ابزار "دموکراسی" و "اصل گردش آزادانه اطلاعات و آموزش مردم" است که نهایتن سبب میشود تا یک جامعه در مسیر درست خود قرار بگیرد.

۸- به گمان من از آنچه که گفته شد اینطور بر می آید که پایبندی به مفهوم لائیسیته در اداره یک دولت نتایجی دارد از جمله آنکه سبب میشود تا نهاد دولت از نهاد مذهب جدا باشد،دولت نسبت به عقاید وجدانی و ادیان مختلف بیطرف باشد و تلاشی در جهت تضعیف یا تقویتشان نکند،مذهب قانون گذاری حکومتی نکند هرچند که فرد مذهبی ضمن حفظ آزادانه مذهب خویش می تواند مانند همه فعالیت سیاسی و حزبی کند، همه فارغ از هر مرام و عقیده مذهبی و غیر مذهبی محترم باشند،مذهبی بودن سبب رجحان برخی بر دیگران در برابر قانون نباشد و چیزهایی از این دست و اینها به هیچ وجه آرمانها و خواسته های یک حزب سیاسی و تنها یک ایده یا نظر خاص یا ایسم خاص نیستند که بتوان آنها را به رای گذشت تا ببینیم چارچوب این مفهوم رای می اورد یا نه و ما برای نمونه بیاییم و رای دهیم که آیا "شیعیان از سنیها برترند " یا "یک بهایی، یهودی یا بی خدا را دارای حقوق انسانی بدانی" یا "جامعه را بر اساس اعتقادات مذهبی تنها یک گروه از مردم اداره کنیم"(برای نمونه در کشور ما شیعیان دوازده امامی برای سایر انواع شیعیان، بی دینها،سنیها، یهودی ها، زرتشتیها، مسیحیها و ...) یا چیزهایی ناصوابی از این دست.

۹ - لائیسیته وسکولاریسم؛ مقاومت در برابر ترجمه: در لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق، صفحه ۲۹ تا ۳۳ ،درباره مشکل ترجمه واژه های لاییک و لائیسیته و سکولار و سکولاریسم و .. در زبانهای جهان(نظیر انگلیسی،اسپانیایی،پرتقالی،ایتالیایی،روسی،آلمانی(با یک شبه استثنا البته!)،عربی و فارسی) توضیح داده شده است. به گمان من راه حل به جای ترجمه آن است که همه جا وقتی این واژه های جدید برای مردم را ذکر می کنیم، در دو جمله معنی آن را هم بگوییم چون هیچ چیز آسان به دست نمی آید وگرنه تنها یک واژه ترجمه شده که به احتمال قریب به یقین دقیق هم نیست، به تنهایی کاری از پیش نمی برد جز آنکه هر کسی از ظن خود یارش شود و سرانجام یک مفهوم شتر گاو پلنگ از درون آن به در آید که هیچ نسبتی به مفهوم اولیه ندارد. شاهد آن هم شوربختانه ما هستیم که در بی توجهی و بی دقتی در به کار گرفتن واژه ها و مفاهیم سابقه دار هستیم و برای نمونه همین الان هم این کار را با این واژه های لائیسیته و سکولاریسم انجام داده ایم. پیشنهاد من این است که هر جا برای نمونه می گوییم لائیسیته در دو خط توضیح دهیم که یعنی یک: نهاد دولت(قوه مقننه+قضاییه+اجراییه) باید از نهاد مذهب و دین جدا باشد و دو: نهاد دولت در مقابل مذاهب گوناگون بیطرف هست یعنی نه تلاشی در جهت تقویتشان میکند و نه تضعیف. به اندازه یک دقیقه زحمت بیشتری میطلبد اما بسی نتایج بهتری دارد از تنها جایگزینی نادقیق یک واژه.

۱۰ -از این منبع درباره لائیسیته وسکولاریسم بیشتر بخوانیم.


نوشتن در این مورد برای افرادی نظیر من که نیازمند دانستن بیشترند از طرف دوستانی که آگاه و اندیشمند هستند، بسیار مفید خواهد بود.چنین بادا!

پا نوشته:
از آنجا که من نیز تا چند وقت پیش متوجه تفاوت بین ایندو مفهوم نبودم و به سهم خود نقشی در این اشتباه داشته ام، گمان کردم علیرغم دانش ناکافی، باید اشاره ای ولو کوتاه به آن داشته باشم. بحث های اینجا (لینکی از اندیشه گرامی )آغازی برای این بود که دریابم متوجه این دو مفهوم نیستم از جمله نظر های plarbear عزیز زیر آن لینک.خواندن نظرات آقای olad و چند مطلب ارزشمند از majnoun گرامی نظیر

عبور از سکولاریسم به لائیسیته

نقد سکولاریسم نظریه پردازان ایرانی (به ویژه نوگرایان دینی)- شیدان وثیق

تعریف لائیسیته – شیدان وثیق

سکولاریسم اسلامی؟!

لاییسیته وسکولاریسم

و سرانجام کتاب لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق کمک کرد تا کمی بهتر متوجه این دو مفهوم شوم.

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

برهم کنش بین سکولارها و لائیک ها از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر؛ تلاشی برای یافتن یک حلقه مفقوده

چکیده:
روند سکولاریزیسیون و لائیسیزاسیون در یک جامعه،آنچنان که غرب آن را طی کرده و ادامه میدهد، نه تنها نیازمند اندیشمندان سکولار از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر است بلکه به نوعی بر هم کنش بین آنها نیز نیاز دارد. ضعف در مبانی نظری بین سکولارها و نو اندیشان به همراه فقدان این تعامل سبب کندی این روند خواهد شد. تعامل و برهم کنشی که شاید همان حلقه مفقوده زنجیره حرکت به سمت این روند باشد.در اینجا تلاش کرده ام متناسب با دانش ناکافی و توان اندک خود کمی این مساله را باز کنم.

معرفی:
مقاله ای با نام "نگاهی به “دمکراسی دینی” آقای سروش" از"حسن آقا میرزا" که به نقد سخنان سروش پرداخته، دستمایه این پست خواهد بود. به طور خلاصه پیش از ورود به بحث باید بگویم که با نویسنده این مقاله موافقم و با انتقاداتی که او به درستی به سخنان سروش وارده دانسته هم داستان هستم تنها سعی دارم تا دو نکته را به آن بیافزایم.

نکته نخست:سکولاریسم و لائیسیته
دو ترکیب در سخن سروش زیاد به کار رفته یکی "دموکراسی دینی" و دومی "سکولاریسم سیاسی"(که از قضا آقای حسن آقا میرزا هم بر روی این یکی صحه گذاشته).
نخستین پرسشی که از درون دو واژه "سکولاریسم سیاسی" برای من بیرون می آید، این است که ما چند گونه سکولاریسم داریم که اینجا در مورد نوع "سیاسی" آن سخن گفته می شود؟(به گمان من) این چنین "ترکیبی" نمیتواند درست باشد به ویژه اگر قول آنها که در مورد سکولاریسم و لائیسیته بیشتر میدانند را بپذیریم، دیگر هم آقای سروش و هم نویسنده مطلب هر دو در مورد این واژه ها به اشتباه افتاده اند. در نوشته "مقدمه ای کوتاه بر تفاوتهای سکولاریسم و لائیسیته"، تلاش کردم تا اندکی درباره این دو مفهوم سخن بگویم و برای مطالعه بیشتر منابعی معرفی کنم که میتوان به آن رجوع کرد.

نکته دوم:ترکیب نادرست "دموکراسی دینی"
از مطالب نظری در مورد سکولاریسم که بگذریم، با نویسنده در مورد "دموکراسی دینی"همدلم. مذهبی بودن نظیر مسلمان بودن با اسلام گرا بودن متفاوت است.تنها به فکر ملت و میهن بودن و منافع ملی را بر هر چیز دیگر محترم تر، مقدم تر،مشروع تر و سودمند تر دانستن گاهی آشکارا در تضاد با اسلام گرا(و نه مسلمان) بودن قرار می گیرد که خواهان لحاظ کردن برداشتها، پنداشتها و منافع مذهبی دوشادوش منافع ملی است و تلاش میکند تا "قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد" و از این جهت سبب می شود هر دو از دست بروند. جمهوری اسلامی صورت به اوج رسیده همین منطق است.

نکته سوم:تعامل و برهم کنش بین سکولارها و لائیک ها از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر
اما نکته ای اینجا باقی می ماند که به نظر من کمتر در مورد آن حرفی گفته می شود. ما در اسلام چیزی نظیر قدرت انباشته، متمرکز، اساسی،فصل الخطاب(!) و تا حدود زیادی بی رقیب نظیر کلیسای کاتولیک در گذشته را نداریم(نیروی مقابل لائیسیته) و در عوض با دهها نوع اسلام با بردهای متفاوت طرفیم(به گمان من در کشور ما البته اندکی وضع بهتر است). از این رو به نظرم بر همه ما که به دنبال سکولاریسم(و حتی خواسته درست و ورای آن یعنی لائیسیته) در ایران آشفته امروز هستیم، واجب است که ضمن نوشتن مقالاتی اینچنین و گوشزد کردن خطاهای امثال سروش و بستن راه انحراف در نطفه،موازی با آن، گوشه چشمی هم به آن نحله های فکری مذهبی که قرابت بیشتری با سکولاریسم و لائیسیته دارند هم داشته باشیم و منتظر جریان مذهبی نباشیم و خود در مورد تفاوت این جریانهای فکری مذهبی و تمییز دادن آنها هم گامی بر داریم (یعنی بال دوم فرایند سکولاریزیسون و لائیسیزم که کمتر به آن پرداخته شده). نتیجه این حرف که شاید در نگاه اول بسیار نظری و در خلاء به نظر برسد آن است که شاید پر بیراه نباشد که گاهی طرفداران سکولاریسم و لائیسیته، از بین آنها که خود را "روشنفکر دینی" می خوانند(به گمان من البته ترکیب نادرستی است)، به اندیشه او که دست کم تا حدودی نزدیکی بیشتری با سکولاریزیسون و لائیسیزم دارد و پیشروتر است، بپردازند و آن اندیشه را "اصل" بگیرند، تبدیل به مبنا و مرجع کنند، در برابر دیگران و سایر اندیشه های مذهبی آنرا "عمده" کنند، به آن اصالت ببخشند و آنرا رسمی کنند تا به این روند کمک گردد.

تنها برای نمونه میتوان از ۱-سروش، ۲-کدیور و ۳-خاتمی نام برد که دستی در سیاست و قدرت را دارند یا داشتند.باز تنها برای نمونه از بین همین جمع که نام بردم، میتوان با تحلیل گفته هایشان به چنین دیدی رسید که آن رویه و روندی که اشاره کردم، باید روی طرز فکر و اندیشه کدام یک از آنها انجام شود.

چنانکه از بین آنها شخصی مانند خاتمی به روشنی میگوید:
اصلاحاتی که ما می‌گوییم، از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری می‌کند.اصلاحات می خواهد شرایطی که باعث استقرار سکولاریسم می شود، به وجود نیاید
به بیان دیگر یک صف بندی و خط و مرز بسیار پر رنگ و بدون تفاهم با یک فرد سکولار(چه رسد به لاییک). کدیور در جدید ترین سخنانش، با بیان بهتر منطق خاتمی را رقیق میکند و میگوید که "نظام سکولار دموکراتیک ایده ال او" در ایران آزاد فردا چگونه است.هرچند که باز سخنان کدیور برای من سرشار از ابهام است و معنی بسیاری از آنها برایم روشن نیست.دو نمونه از آنها را اینجا میگویم:
"واضح است قانونی که از پشتیبانی اکثر عالمان دین برخوردار نباشد، از منظر ایشان و پیروانشان فاقد مشروعیت است"
منظور از عدم مشروعیت چیست ؟برای نمونه در نظر بگیریم که دولت سکولار ایران فردا، قوانینی وضع کند که در یک حکومت اسلامی یا بر اساس آموزه های اسلامی یا شیعی مناقشه آمیز و محل بحث و جدل و یا حتی مخالفت باشد. از امور روزمره نظیر اینکه هیچ پدر مسلمانی نمیتواند به اجبار بر سر دخترش یا شوهری بر سر همسرش روسری بر سر کند یا او را وادار به اجرای دستورات اسلامی کند، یا هیچ مسلمانی حق ندارد به بهانه توهین به دین و یا پیامبرش آزادی بیان را تهدیدی کند، گرفته تا امور اساسی تر نظیر اینکه یک بی دین و یا بهایی مانند مسلمانان "انسان" است.خوب فرض میکنیم این قوانین یا نمونه های آن از سوی "عالمان دین و پیروانشان فاقد مشروعیت" باشد.آیا این به آن معنی است که الف)آنها ضمن مقید بودن و اجرای این قوانین تنها به صورت دموکراتیک اعتراض میکنند و تا به نتیجه نرسیدن اعتراضات همچنان مقید به قوانین دولت سکولار خواهند بود یا آنکه ب)با تکیه به این "عدم مشروعیت" به زعم خودشان، تنها قوانینی که خود صلاح بدانند و آنها را بر اساس دین خود و نظر عالمان دین "مشروع" بدانند اجرا میکنند و از مابقی سرپیچی میکنند؟(به گمان من) ناگفته پیداست که وقتی میگوییم دولت سکولار ودموکراتیک، دیگر حالت الف حاصل است پس آشکارا منظور از این "عدم مشروعیت" در سخن کدیور باید گزینه ب باشد که به هیچ عنوان قابل قبول نیست و از امروز باید در مقابل آن ایستاد که فردا دیر است.(مثالها از اسلام انتخاب شده چون اکنون یک حکومت اسلامی در ایران بر سر کار است و نیز بزرگترین گروه مذهبی ایران مسلمانان هستند).

نمونه دوم: نظامی سکولار که احزاب متمایل به اسلام در کنار احزاب سکولار امکان تشکیل دولت داشته باشند...

۱-"احزاب متمایل به اسلام" چگونه تمایلی به اسلام دارند؟ این حزب متمایل به اسلام پس از به دست گرفتن دولت چه استفاده ای میخواهد از این "تمایل به اسلام" داشتن کند؟ قانونی وضع کند که بر اساس آموزه های اسلام است؟ به مسلمانان حقوقی ویژه اعطا کند؟ برای اسلام حقوقی خاص قائل شود؟ اگر بله پس دیگر اصولا این نظام اصلن سکولار نیست که بگوییم در "نظامی سکولار..." و اگر خیر پس این تمایل به اسلام داشتن دیگر به چه معناست؟
۲-آیا این تمایل به اسلام به معنی الف) "اسلام گرا" بودن این احزاب است(مخالف لائیسیته) یا ب) تنها به معنی آن است که اعضای آن مسلمان هستند(موافق لائیسیته)؟

اگر پاسخ سوال اول خیر و سوال دوم هم قسمت ب است پس دیگر اصولا منظور از این "احزاب متمایل به اسلام" چیست چه نیازی به ذکر این تمایل هست؟


امااینها در حالی است که سروش این همه را به جمله ای نظیر این می کاهد:

“دموکراسی دینی هیچ تفاوتی با دموکراسی ندارد و تنها چون مسئولیتش بر عهده دینداران است می توان نامش دموکراسی دینی باشد. در یک دموکراسی دینی حداکثر سعی می شود قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد. این قوانین قطعی و ضروری در اسلام هم بسیار محدود هستند..."

که هرچند کافی نیست و خشتی کج است(!)، اما گامی به جلو است به ویژه آنکه نظریات پیشین او در مورد دخالت محممد در قرآن(که در نهایت به "خاکی کردن امر قدسی و روحانی" می انجامد ولو اینکه دقیقن همین معنی را هم ندهد!!) را هم به آن بیافزاییم. جملاتی که شنیدن آن از دو "روحانی" قبلی بسیار بعید است اگر نگوییم غیر ممکن است.

نتیجه گیری:
بخشی از این تعدیل نظرات و اصلاح خود که امروز در نظرات این افراد میبینیم، بی گمان از فشار جامعه، نیروهای روشنفکر و نیز اندیشه های سکولار ناشی شده(ولو اینکه آنها به این مطلب اعتراف نکنند!) و اکنون باید با تاکید بر آن روندی که در بالا اشاره شد، بال دوم این حرکت و فرایند اصلاح خود و تجدید نظر در اندیشه ها از سوی نو اندیشان مذهبی را فعال کرد و به آن شتاب بخشید یعنی عمده کردن، اصل گرفتن، مبنا و مرجع کردن، اصالت بخشیدن و رسمی کردن اندیشه آن بخش از نو اندیشان مذهبی که نزدیکی بیشتری با سکولاریزیسون و لائیسیزم دارد در برابر سایر جریانهای مذهبی.روندی که شاید همان حلقه مفقوده زنجیره حرکت به سمت سکولاریزیسیون و لائیسیزاسیون در ایران ما باشد.
این روند البته میتواند تبدیل به شمشیر دولبه ای گردد که باید در برابر آن هوشیار بود.امیدوارم که منظورم را رسانده باشم!

پا نوشته ها:
منابع و مراجع در متن با لینکی به رنگ آبی متمایز شده اند.

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

یک سخنرانی از خاتمی: تحریف تاریخ و دروغگویی؛چرا؟(بخش دوم)

سخنرانی ۱۱ خرداد ۸۹ محمد خاتمی در دیدار با جمعی از بانوان فرهنگی و دانشگاهی

جلوه ای از فهم "حق زن" در کلام خاتمی:
"تقارن سالروز میلاد حضرت زهرا با زادروز تولد حضرت امام را نشانه ای می دانیم از ارتباط معنوی و فکری انقلاب اسلامی با شخصیت حضرت زهرا"
در جمله دیگر،ضمن تحریف تاریخ اینگونه میگوید:
"زنان در جریان انقلاب اسلامی نقش ممتازی داشتند. اگر نهضت مشروطیت بیشتر، نهضتی مردانه بود و به همین جهت آنگونه که شاید و باید حقوق و منزلت زن در آن مورد توجه قرار نگرفت، از جمله حق رأی زنان، انصاف این است که در انقلاب اسلامی حضور زنان چشم گیر و در بعضی از موارد از حضور و تأثیر مردان پررنگ تر و مؤثرتر بود."
طنز تاریخ آنکه مخالفت خمینی با لایحه انجمنهای حکومتی و ولایتی زمان شاه، به خاطر اعطای حق رای به زنان بود!

در حالی که بخش بزرگی از اعتراضات اخیر ایران به ویژه زنان ایران، بر سر به رسمیت نشناختن زن و حقوق او در رژیم جمهوری اسلامی بوده است اما در کمال شگفتی خاتمی میگوید:

"در جریانات اخیر هم باز حضور آرام، موقر و محکم زنان را که حق اساسی خود و دیگران را که مورد تأیید انقلاب و قانون اساسی بود می طلبیدند."


و سرانجام دروغ بزرگ:
"البته نباید نظرات روشنگر و متفاوت حضرت امام هم در پویایی حرکت زنان و دستیابی ایشان به بخش مهمی از حقوقشان را نادیده گرفت."

مساله اسراییل و فلسطین:
"در شگفتم از شورای امنیت سازمان ملل که به سادگی کشورهایی مستقل که می خواهند از حق قانونی و شرعی خود با رعایت مقررات بین المللی استفاده کنند مورد تحریم و تهدید قرار می دهد، ولی در برابر جنایاتی اینچنین بزرگ ساکت می نشینند یا بعض حرکت های صوری آن با مخالفت و وتوی قدرت های بزرگ روبرو می شود و جنایت کار را گستاخ تر می کند."
منظور تلاش جمهوری اسلامی در دستیابی به آنچه که شوربختانه به دروغ انرژی صلح آمیز هسته ای میخواند است.

"در شگفتم از سازمان های مدافع حقوق بشر و نهادهایی چون دادگاه کیفری لاهه که جنایات بزرگ رژیم غاصب را که بارزترین مصداق جنایت علیه بشریت است می بینند و جنایتکاران را به محاکمه نمی کشانند و علیه آنان اقدام نمی کنند."
آزار انسانها در همه جا محکوم است؛از جمله ستم و آزار گاه و بیگاه ارتش اسراییل به فلسطینیها یا بیخردی گروه های تروریستی فلسطینی. کسی که حقیقتن به انسانها به شکل ابزارهای قدرت و بازی نگاه نمی کند، ظلم را در همه جا محکوم میکند.
هرچند سازمانهای حقوق بشری هم همیشه ولو به شکل ناکافی این ندانم کاری هر دو طرف اسراییل -فلسطین را محکوم کرده اند،اما آنچه برای من نیز جای شگفتی دارد آن است که هیچ گاه در ۳۱ سال گذشته گوش ما از خاتمی و خاتمی ها نشنید که جنایات رژیم اسلامی در قتل و کشتار و اعدام دسته جمعی زندانیان و جنگ هشت ساله و دزدی و چپاول(که تماما در آن دست دارند) را محکوم کنند و جملگی گروه های درون جمهوری اسلامی بر آن صحه می گذراند، آن جنگ ویرانگر را مانند امام خود نعمت می دانند، خاتمی جلادی چون لاجوردی شکنجه گر و قاتل بسیاری از زندیانیان را انسانی بسیار شریف میخواند("شهید لاجوردی سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم بود"!) و حفظ چنین رژیم فاسدی را اصل می خواند. اینها خود بزرگترین دلیل بر آن است که این سخنان نه از سر انسان دوستی بلکه سوء استفاده از زجر و مشکلات انسانهای دیگر برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود و نیز البته آموزه های مذهبی فاشیستی است که بی شک باید آنرا کثیفترین نوع بازی قدرت نامید.

صندوقچه ای از دروغ گویی خاتمی را از اینجا می توانید بخوانید.میخواستم جریانی را آغاز کنم و در مورد تک تک آنها بنویسم، اما بعد از نوشتن یکی دونقد(از جمله همین مطلب و یا این یکی) دست کشیدم(یک دلیل آن به محاق رفتن و فراموشی خاتمی و در نتیجه به نقض غرض تبدیل گشتن نوشتن از او است). اگر جریانی آغاز شود که بخواهد دوباره این مرده سیاسی را زنده کند، بی شک تلاشهای امثال من هم از نو برای شناساندن خاتمی، یکی از بزرگترین ضربه گیرها و توجیه کنندگان فسادها و جنایتهای رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی آغاز می شود و این قلم کوچک همیشه آماده است.

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

انتقاد از خود را تبدیل به فرصت کنیم:در حاشیه انتقادهای تند احمد باطبی از ایرانیان خارج از کشور


کلیپی از آقای باطبی در بالاترین دیدم که لینک گذار با عمده کردن و درشتنمایی جمله ای از ایشان که میگفت "روی ایرانیان مقیم خارج نمی‌توان حساب کرد!" بحثهای فراوانی را زیر آن به راه انداخت. زیر آن لینک را مکان مناسبی برای برخی حرفها نیافتم و به دو نظر در اینجا و اینجا قناعت کردم و ترجیح دادم مطلب مستقل و کوتاهی را در مورد آن بنویسم.

و اما بعد؛
آنهایی که به ایرانیان خارج از کشور انتقاد یا حمله می کنند، چهار دسته اند که سه تای اولی را حمله مضر و نوع چهارم را انتقاد مفید میدانم:

۱-دسته اول را باید جمهوری اسلامی دانست که همواره تلاش کرده تا ایرانیان خارج از کشور را "هیچ" نشان دهد، بد گویی میکند، نسبت های ناروا میدهد و همیشه هم فراموش میکند که دسته بزرگی از این ایرانیها به خاطر بلایا و آزارهای جمهوری اسلامی ایران را ترک کرده اند. جمهوری اسلامی همواره با استفاده از همه امکانات و سرمایه گذاریهای پیدا و پنهان خود، کشتن و ترور مخالفان،تهدید خانواده آنها در داخل،تشدید اختلافات بین آنها و بالاخره چرب کردن سبیل غرب به این شکافها در بین ایرانیان خارج از کشور دامن زاده و تلاش کرده تا آنها را ناتوان کند نظیر مردم داخل.

۲-دسته دوم اپوزیسیون جعلی جمهوری اسلامی در درون ایران (بیشتر) و خارج از ایران(کمتر) است که به خوبی واقف است که بدنه اصلی و بخش عمده ایرانیان خارج از کشور نسبت به داخل ایران به علت دسترسی به اطلاعات بیشتر، دنیای آزاد، منابع اقتصادی بهتر و شرایط نسبی بهتر در آموزش و تحصیل پی به جعلی بودن این گروهها و احزاب برده اند و فرق ماهوی بین اینها با خود جمهوری اسلامی نمی بینند و هر دو را به یک میزان در بدبختی خود و خرابی ایران سهیم می دانند. این گروه شامل بخش بزرگی از اصلاح طلبان، آن دسته از اصول گرایان که به میانه رو معروف هستند، آن دسته از اسلام گرایان معروف به روشنفکران مذهبی، افراد به ظاهر مستقل و در واقع وابسته به خود جمهوری اسلامی که مانند سوپاپی همواره یکی به نعل و یکی به میخ میزنند، لابی ها،نفوذی ها و اپوزیسیون قلابی جمهوری اسلامی در خارج و نظایر آنها هستند.بدنه ایرانیان خارج از کشور دل خوشی از این گروه و اپوزیسیون خود ساخته درون جمهوری اسلامی ندارند و متقابلن آنها هم به شدت مخالف ایرانیان خارج از کشور هستند و به درستی به این نکته پی برده اند که در نظام ایده ال بدنه عمده و اصلی ایرانیان خارج از کشور برای ایران آزاد فردا، این گروههای درون جمهوری اسلامی جایگاه اساسی نمیتوانند داشته باشند.از این رو دوشادوش جمهوری اسلامی، به شدت مخالف حرکتهایی هستند که ریشه در بیرون از ایران دارند و حتی بیش و پیش از جمهوری اسلامی به هجو، هتک، تمسخر و به رسمیت نشناختن ایرانیان "خارج نشین خوش نشین"(!) و احزاب آنها می پردازند.

۳ - حمله برخی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور به برخی گروههای دیگر و به عبارت دیگر اختلافهای پوچ درون گروهی را باید دسته سوم دانست! اپوزیسیون واقعی جمهوری اسلامی خارج از کشور در قالب احزاب سیاسی، همواره از نقطه ضعفهایی نظیر نداشتن روحیه کار جمعی که ریشه در مسائل تاریخی دارد،عدم درک درست از مفاهیمی نظیر گوناگونی در عقاید و آزادیها، دموکراسی و پلولاریسم، پیش نیامدن با تحولات جهانی، دور نریختن ایدوئولوژیهای کهنه، همگام نشدن با محیط و مردم داخل ایران،حمله از جانب دو گروه قبلی که گفته شد و گوش نسپردن به انتقادهای دلسوزان (یعنی همان گروه چهارم که در ادامه خواهم گفت) صدمه دیده که از جمله این آسیبها مشغول شدن به خود و حمله به خود است!

۴- دسته چهارم را باید بخشی از مردم داخل ایران و نیز عده ای از ایرانیان خارج از کشور دانست که دلسوزانه از آن جهت که پتانسیل های به فعل در نیامده ایرانیان خارج نشین را می بینند، زبان به انتقاد می گشایند و به درستی از آنها تلاش و کار قوی سیاسی بیشتر را طلب می کنند امری که در سه دهه اخیر با کم و کاستیهایی همراه بوده. این دسته از انتقاد ها را نه تنها نباید تهدید خود دید بلکه شایسته است که به شدت از آن استقبال کرد و به اصلاح خود پرداخت و حساب این دسته از انتقادها را باید از سه دسته پیش به طور کامل جدا کرد.این بحثها شامل یک طیف وسیع از انتقادهای بسیار نرم گرفته تا نهیب زدن تند و خشن اما دور از بدخواهی را شامل میشود که به گمان و نظر من این فیلم و سخنان امثال باطبی ها را باید در این دسته اخیر قرار دارد و فراموش نکرد که هرچند به نظر ما با اغراق همراه است(به ویژه آنجا که تعداد ایرانیهای خارج از کشور که سالم و فعال هستند را "بسیار اندک" می داند) یا چندان دیپلماتیک سخن نمی گوید(!) ،اما کنه سخنش هم به هیچ روی یکسره بیراه و نادرست نیست. از یاد هم نباید برد که گاهی انتقاد تلخ و گزنده است هرچند از آنطرف هم شاید این گونه انتقادها هم نباید در دام انتساب و عمومیت دادن نقطه ضعفی به "همه"، تزریق یاس و چیزهایی از این قبیل بیفتند!

البته بسیار بسیار مهم و حیاتی است که از نظر دور نکنیم که بدنه چند میلیونی ایرانیان خارج از کشور نظیر ایرانیان داخل میهنمان، عضو حزب و گروه خاصی نیستند، به صورت حزبی فعالیت نمیکنند و تنها چند درسد آنها عضو احزاب قدیمی اپوزیسیون هستند. به گمان نگارنده بخش غیر سازمان یافته و خودجوش و جدای از گروه های سنتی این اپوزیسیون همواره بهتر از بخش سازمانی آن عمل کرده(باز نظیر داخل خود ایران و ایرانیان داخل)، اندکی با تحولات جهانی و نیازهای داخل کشور راه آمده و خود را به تحولات درونی ایران نزدیک کرده و لذا کمی به تفسیرهای بهتر و در نتیجه واکنشهای مناسب تر روی آورده به گونه ای که برای نمونه در نزدیک به این دو سال اخیر عملکرد های مثبتی نظیر حمایت از حرکت مردم در داخل کشور، پای فشردن بر مفاهیم استاندارد جهانی نظیر حقوق بشر، تلاش برای تبدیل شدن به تریبون و بلندگوی مردم داخل و الویت صدای مردم داخل به شعارهای خود و چیزهایی از این دست هم داشته است. دلایل زیادی را هم میتوان برای چرایی این رخداد بر شمرد که باز به گمان من دو تا از مهمترین آنها را میتوان مهاجرت جوانانی از نسل دوم بعد از انقلاب به خارج از کشور و دیگری کمک گرفتن و استفاده از کاتالیزور حوادث اخیر دانست.هرچند امروز این خون تازه چندان زیاد یا قوی نیست اما امید است که ادامه این روند سبب سر و سامان گرفتن و شکل دادن به این بخش نوپا و غیر سازمانی اپوزیسیون شود و سرانجام از دل آن هم سازمانها و احزاب جدید مترقی تر پدید آید امری که تا کنون محقق نشده و یکی از راههای دستیابی به آن انتقاد از خود و اصلاح ضعفها و تقویت نقاط قوت است.


آنچه که به نظر من ارزشمند است نقد خود و حرکت رو به جلوست. همواره زایش و بالیدن و از نو قد کشیدن دردهایی هم به همراه دارد.به گمان من با آنکه برخی کاملن بر طبق انتظار، ممکن است از این سخنان و انتقاد ها حتی جشن بگیرند، اما به هیچ عنوان نباید هراسید چنانچه برای نمونه علی رغم این مساله، بحث های مفیدی هم زیر همان لینک شد و از طرف دیگر به گونه ای حتی آن تیتر و توضیحات هم نتیجه ای عکس داد!