جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹

خانه ام آتش گرفتست.

خانه ام آتش گرفتست و یکی افتاده در این کنج خانه، همو که یک تنه به اندازه سد کس اخبار این آتش را می پراکند و پر تلاشترین مرد این میانه نام گرفته اما شوربختانه چون شبزده ای نور را می جوید و بیدار کردن او و آنان که به دور خویش گرد آورده و به اتفاق هم زیر آتش می دمند، بسی مشکل است. دیگری خزیده در کنجی دیگر همو که بهترین طنازان نام گرفته اما در بی ادبی گشاده ترین دستها را دارد. آن دیگری افتان و خیزان از سویی دیگر می رود همو که مدعی قانونگراییست از برای خاموشی آتش اما سرانجام کار آشکار می شود که در اوج بیشرمی از قانون گریزترین کسان بوده. گروهی دیگر خفته میان این دود و آتش در آن سوی دورتر، فیلسوفانی بیرون از دایره زمان و مکان که از بالاترین نقطه با پوزخندی بر لب به همه می نگرند اما شوربختانه آنقدر بالا رفته اند که از همه کس به سطح نزدیکترند. دیگری ایستاده به تمامی در میانه این غوغا، نفت را نشان میدهد برای خاموشی آتش. دیگرانی آسیمه سر، پراکنده و آشفته در این گوشه و آن گوشه اما دریغ که از نادانسته های همانان است که آتش دم به دم بیشتر زبانه می گیرد و من تازه پس از این همه دود و آتش و غبار و شیون درمی یابم که نادانی من هیچ کمی از آن دیگران نداشته، جدا از آنان نبودم که خود پاره ای بودم از این درد، اخگری از آن آتش. آتشی جان سوز. پاینده دل ریش آن اندک کسانی که در این هیاهوی، پی خاموشی این آتشند. همانها که آخرین امید این خانه اند.


پی نوشت:
شرح ندارد!

هیچ نظری موجود نیست: