پنجشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۹

اتا ترانه قدیمی مازرونی

اینتا آهنگ ره اینجه توندنی گوش هاکنین.

چند تا بنده اینجه نویسمبه:

Ta keh veseh teh dayen inti biboo
Teh dast pineh o ling masht tali biboo

Veshoon dim enar teti biboo
Teh dim payiz chardeh vari biboo

Teh rez rez khoonesh meh del bandeh
Teh mis hakerdeh dast mesl kooh belendeh

آخ مه جان یار ته بلاره، کجه دری که دل ته سرخ دیم انار گل رنگ وسه تنگه:-(

یکشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۹

چگونه یک فاشیست تبدیل به بالاترین سانسورچی می شود

سانسور عمل کنترل سخن و انواع دیگر بیان و ابراز وجود انسان‌ها است. انگیزه و بهانه واضح برای انجام سانسور ایجاد ثبات در جامعه یا بهبود وضعیت آن به گونه‌ای است که سیطره یک نهاد یا دولت برامور را محقق کند.

معمولاً واژه سانسور در مواردی که در محیط‌های عمومی واقع شوند، به کار می‌رود و در رسمی‌ترین وجه آن به شکل سرکوب اندیشه توسط تهدیدهای قانونی و جرم‌انگاری آن‌ها محقق می‌شود.

همچنین معمولاً بحث راجع به سانسور شامل ابزارهای کمتر رسمی کنترل عواطف، توسط محروم کردن چندین اندیشه از وسایل ارتباط جمعی نیز، می‌شود.

آنچه که سانسور می‌شود، می‌تواند از کلمات خاص تا کل مفهوم تغییر کند که ممکن است تحت تأثیر نظام ارزشی قرار داشته باشد.

عده‌ای ممکن است صحت سیاسی مفرط را نوعی محدودیت بدانند که ازجانب جامعه به فرد تحمیل می‌شود (ونه از طریق دولت‌ها) که اگر این پدیده به اوج خود برسد به پدیده خود سانسوری تبدیل خواهد شد.

مقاله ای در مورد سانسور و اینکه چگونه از دل تفکرات فاشیستی بالاترین سانسورچی بیرون می آید که میتوانید از اینجا بخوانید:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%D9%88%D8%B1

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

نقدهای شایسته گذشتن!

داوری نقد، داوری ارزشی و ارزشی نگری، نقد سازنده و آفتهای ناگزیر و یا قابل پرهیز آن دستمایه این نوشته کوتاه خواهد بود.

بخش نخست: داوری نقدها در حضور مفاهیمی چون "داوری ارزشی" و "ارزشی نگری"

آیا میتوان برای داوری نقدهای گوناگون معیارها، قوانین و ارزشهایی تعریف کنیم که "تا جای ممکن" مطلق باشد(چه آنکه "مطلق" کامل غیر ممکن و حتی شاید قابل تعریف هم نباشد)؟ ارزشها، معیارها، فاکتورها، اصول، بن پایه ها و چارچوبهایی که مستقل از افراد، جریانها، جنبشها، تحولها، انقلابها، حوادث و مواردی از این دست باشد و سپس به داوری این نقدها بر اساس آن ارزشها و معیارها بنشینیم. نتایج حاصل از داوری برآمده از این روش، متناسب با آنکه چقدر موفق باشیم که ارزشها، بن پایه ها و چارچوبهایی مستقل از زمان و مکان و فضا تعریف کنیم، بسی ارزشمند و ماندگار است و ما را بی نیاز از تکرار برخی تجربه ها میکند. به نظر میرسد تا اینجا مشکل چندانی نیست و بسیار کسان بر روی این مفاهیم و منطق توافق دارند.اما در عمل چگونه می توان در دام "داوری ارزشی" نیفتیم وقتی که (خود آگاه یا ناخود آگاه) دارای ویژگی "ارزشی نگری" هستیم؟

بخش دوم: ایران و تلاشهای کم فایده برای دستیابی به "داوری ارزشی" به جای "ارزشی نگری". چرا؟

اگر گفتگو را محدود به یک فضای سه بعدی متشکل از "ایران و ایرانی و زمان معاصر" کنیم، آنگاه این سوال پیش می آید که پس چرا با وجود توافق بر سر چنین مفاهیمی و منطقی که در بخش پیش گفته شد، آنها تا حدود زیادی در ایران ابتر می مانند؟
دلایل زیادی اینجا وجود دارد.در سه گانه "ایران و ایرانی و زمان معاصر"، به دلایلی نظیر شکل نگرفتن نهادهای اجتماعی مستقل از "قدرت" رسمی، آن ارزشها و بن پایه ها که برای داوری برشمردیم، درست تعریف نمی شود و همیشه با تغییر "قدرت حاکم" در تغییر است و سپس به علت تنیدگی نهادهای اجتماعی(بر آمده از مردم) و قدرت رسمی(نظیر دولتها و رژیمها)، این تغییرات در "ارزشهای داوری" آبشار وار از بالا به پایین در جامعه تسری می یابد و رفته رفته افراد، جریانها و نهادهای اجتماعی قدرت تبیین و تعریف آن ارزشها و مفاهیم به طور مستقل را آنچنان از دست می دهند که یا بدون آن قدرت رسمی و حاکم قادر به چنین کاری نمی شوند و یا آنکه برای تعریف آن مفاهیم، ناخود آگاه یا خودآگاه به نادرستی چاره را آن می بینند که برای تبیین و تعریف این ارزشها و مفاهیم ابتدا باید به ساختن چنان قدرت حاکمی اقدام کرد(البته قدرت حاکمی از نوع جدید آن و طبیعتن هم با ساختن یک رهبر جدید!).
اما سطحی نگریست اگر این مشکل را تنها در پیوند با ایران ببینیم. به گمان من پیچیدگیهای این مشکل تنها مختص ایران نیست و آن فضای سه بعدی "ایران و ایرانی و زمان معاصر" بخش کوچکی از فضای بزرگتر "تمام جهان و بشریت و همه زمانها" است چنان که تعیین "ارزشهای داوری" بیشتر وقت ها خود یکی از مناقشه آمیز ترین مسائل بشریت، تاریخ و داوری بوده و با تقریب خوبی میتوان گفت اساس برخوردها و اختلافات بشر از اینجاست!

بخش سوم: چگونه دیدگاهی را برگزینیم؟

در اصل این مفاهیم کمتر کسی اختلاف نظر دارد اما چالش از آنجا آغاز می شود که میخواهیم قانونی در این مورد بنویسیم و چارچوبی را به طور دقیق مشخص کنیم. به گمان من به خاطر این چالشها و دشواریها در تعیین آن چارچوبها و قوانین، جدا از تئوری و در عمل به نظر میرسد کار چندانی نمی توان کرد. تنها نقدی می تواند آینده را به درستی بسازد که برخلاف دیگر نقدها عمیق، علمی، همه جانبه و دور از احساس و حب و بغض باشد اما چون همیشه نمی توان به کنه نیت و تعلق خاطرهای افراد پی برد و هستند کسانی که میخواهند علمی، همه جانبه و با نیت خوب بنویسند اما شاید نوشته نهایی آنها چندان اینگونه از آب در نیاید، به گمان من باید "تلاش" کنیم تا یک ضریب مدارا و سهل گیری را در آن جملات محکم و اساسی گفته شده ضرب کنم و از این نقدها هم حمایت کنم از مابقی موارد هم که آنها را سطحی می بینم بگذریم یا چیزی در نقد آنها می نویسم.

بخش چهارم: در "عمل" چه کنیم؟
پس در "عمل" و در تقابل با دو پایه شوم استبداد امروز ایران یعنی جمهوری اسلامی و ناراستیها و خرافات اسلامی چه کنیم؟
باید از کنار برخی نقدها گذشت، برخی دیگر را با نقدی دیگر پاسخ گفت و در مورد برخی دیگر که با معیارهای ما سازگار است(معیارهایی که از این فرد تا آن فرد متفاوت است)، تلاش کنیم که آن نقدها را اصل بگیریم، در انتشار بیشتر آنها بکوشیم، تقویتشان کنیم و چیزهایی از این دست. در مبارزه با جمهوری اسلامی و ناراستیها و خرافات اسلامی تنها به نوشتن نباید بسنده کرد بلکه باید باید دانست که سخنان، مقالات و نقدهایی هم هستند که شایسته گذشتن و حتی پرهیزند(نه حذف).

بخش پنجم:سخنان، مقالات و نقدهای شایسته گذشتن و پرهیز کدامند؟
انتقاد تلخ و گزنده است و زبان تند و تابوشکنی از برخی مفاهیم گاهی نیازیست اساسی اما به کارگیری مناسب زبان تند و تابو شکنی هم کاریست نه در عهده هر کسی از اینرو به گمان من نباید دو دسته نقد را گسترش داد(و همزمان به دلایل از پیش گفته شده، نباید آنها را حذف کرد):
نقدهای سیاسی که شایسته پرهیزند: جمهوری اسلامی آنچنان غرق در تباهیست که با یک بیان منطقی از هر زاویه ای می توان به بنای از پای بست ویران آن پرداخت و آنرا محکوم کرد اما گاهی افرادی با دیدگاههای سیاسی و به بهانه مخالفت با جمهوری اسلامی، دیکتاتوری مذهبی، سیستم فاشیستی، کشتار مردم، نابودی ایران و ... بدترین روش ممکن را برگزیده و با قصد تخریب و یا با نیت درست اما از سر کم خردی، دست به یک دفاع قلابی و بسیار سطحی، کم مایه و زرد از مفاهیم نیکی چون دموکراسی، سکولاریسم و مبارزه با جمهوری می زنند و با ترتیب دادن یک دفاع بد به همراه ناسزاهای رکیک، شور خالی از منطق، سستی مفرط در تحلیل و رفتار و گفتار سبب می شوند نداهای خردمندانه، متین و استوار بیش از پیش در هیاهوی غوغاها به حاشیه رود. این روند به ویژه در محیطی که آشکارا مشکلات و بیماریهایی دارد و همواره هم عده ای با هزاران بهانه در پی خاموشی نقد و نقادی هستند، چون سم مهلک است.
نقدهای مذهبی که شایسته پرهیزند: از سوی دیگر دین اسلام آنچنان خطاهای اساسی دارد که به راحتی دهها مورد برای تحقیق و کنکاش و نوشتن مقاله در آن می توان پیدا کرد با منابع بیشمار اما بسیار پیش می آیدکه به نقد هایی از اسلام و مذهب روبرو هستیم که عمق کافی را ندارند، علمی نیستند اما در محیطهای علمی ارائه می شوند، کم مایه و همراه با ناسزاهای رکیک بی حاصل هستند و سرانجام به دلیل همین اشکالات اساسی نه تنها خود چیزی بدست نمی آورند بلکه ورای آن نتیجه عکس می دهند و تلاش آنها که با هزار زحمت و با دانش و کلام متین در پی روشنگری و زدودن خرافات هستند را خدشه دار می کنند.
شایسته تاکید است که تنها نقدی می تواند آینده را به درستی بسازد که برخلاف دیگر نقدها عمیق، علمی، همه جانبه و دور از احساس و حب و بغض و با کلامی متین و استوار باشد.

پا نوشته:
۱-با نام کاربری comrade در بالاترین عضو هستم. این نوشته شاید اندکی هم بتواند به کار پاسخ گفتن احتمالی به برخی مشکلات نه چندان کم شمار آن محیط تبدار هم بیاید؛ به ویژه گفتگوهای اخیر که بر سر اسلام در گرفته است اما این نوشته در دفاع از تصمیم بالاترین در حمایت از مذهب، ایجاد پرسشنامه های غیر علمی و بسیار سطحی، بستن حسابها،پاسخگو نبودن و نداشتن زبان مناسب گفتگو از سوی مدیریت، تفسیر پذیر بودن و شفاف نبودن قوانین، خودرایی، دخالت در محتوا و تولید محتوا و چیزهایی از این دست که به شدت با آن مخالف و بالاتر از آن بیزارم، نیست.
در محیط بالاترین من این مقاله را یک مثال برای نقد روشنگرانه بر اسلام میدانم و برای نمونه بسیاری از مقاله های این کاربر را سازنده میدانم.
۲- نظراتی درباره اینکه توهین چیست.
۳- از کامنتهای که پای این لینک نوشته بودم، در نوشتن این مطلب کوتاه بهره بردم.
۴- همان گونه که در نوشته گفته شده مراد از "پرهیز" از نقدی به هیچ وجه حذف نیست بلکه کمک نکردن به گسترش یافتن دیدگاه آن می باشد.
۵- ناگفته پیداست که اینها تنها دیدگاههای نگارنده است و امکان ناراستی و خلل در آن است.

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

وقتی همه دیواریم

دیشب پس از یک هفته ناچار به دلیلی سری به اکانت بالاترینم زدم. به قسمت صفحه شخصی و دعوت نامه ها هم نگاهی می اندازم. بیشتر کاربرانی که برایشان دعوتنامه فرستاده ام، به علت ساختن چند ایدی حسابشان بسته شده و مابقی هم تقریبا غیر فعال هستند!
به ایمیل هایم سر میزنم تا درخواست دعوتنامه های که به دستم رسیده بود را دوباره ببینم. اینها متن آن درخواستها است:

-
با سلام من ... دانشجوی کارشناسی ارشد سال اول رشته کامپیوتر می باشم چند وقتی است که دنبال دعوتنامه برای بالاترین هستم شما را خدا اگر می توانید کمکم کنید باور کنید دیگه دارم نومید می شوم با سپاس فراوان.
-
با سلام ...هستم چند وقتی است بس به ایمیل زدم نومید شدم و اصلا نمی دانم آیا برای شما ایمیل دادم یا نه ولی شما را خدا اگر دعوت نامه داریدزحمتش را بکشید یا بنده را به افرادی که دعوتنامه می دهند معرفی کنید با سپاس فراوان
-
با سلام نمی دانم برای شما ایمیل زدم یا نه ولی باور کنید بس دنبال دعوتنامه گشتم خسته شدم شما را خدا کمکم کنيد با تشکر
و....

و من هم مانند همیشه بی گفت وگو پاسخ مثبت دادم. این چنین است که اساسی ترین پایه زندگی گروهی از هم می پاشد.
نوشتن این مثال را مفیدتر از آن مقاله سیاسی که در ذهنم بود، یافتم.

من راه تو را بسته
تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست
وقتی همه دیواریم

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

شرم بر سه تروریست: حزب الله، القاعده، جمهوری اسلامی

ویدویی از نصرالله از حزب الله لبنان منتشر شده که او در آن یکسره هویت ایران و ایرانی را انکار می کند و از ناتمام ماندن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی در سال گذشته بسی اظهار خوشحالی می کند.هدف این نوشته نگاهی مجدد به مواضع دو گروه در درون جمهوری اسلامی نسبت به این گروه تروریستی به ویژه واکنش آنها به شعار فراگیر و گسترده مردم در سال گذشته یعنی « نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران» است.

پیش از هر چیز باید گفت که دولتها و ملت های اسراییل و فلسطین درگیر خشونت دوطرفه نابهنجاری گشته اند که شوربختانه دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد به ویژه آنکه گروههائی تند رو و تروریستی فلسطینی همواره با فراهم کردن سوخت آتش این خشونتها ادامه آن را تضمین می کنند. گروههایی مخربی که شوربختانه حمایت های همه جانبه و آشکار جمهوری اسلامی از آنهاهزینه های زیادی برای مردم میهنمان به بر آورده است.از آن سو در لبنان،گروههای مسلح مورد حمایت جمهوری اسلامی که گستره فعالیت های نابخردانه شان تنها به حرکت های تروریستی محدود نبوده بلکه تا کمک به رژیم جمهوری اسلامی در کشتار و شکنجه و سرکوب هم میهنانمان هم می رسد،آتش این خشونتها را بیشتر دامن میزنند و متقابلا به بروی کار آمدن گروهاهی تند رو و نابخرد مشابه در اسراییل کمک می کنند.شوربختانه در این بخش هم حمایت های آشکار و غیر قانونی جمهوری اسلامی از این گروههای لبنانی هزینه های زیادی برای مردم میهنمان و ایران به بار آورده است.این هزینه ها که سی سال است بر ما تحمیل میشود و امروز به ویژه در زمانی که ایران ما دست به گریبان فقر و بیکاری و مشکلات کمر شکن است، به اوج رسیده و سبب شده تا مردم در اعتراضات یک سال اخیر شعار "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" را سر دهند شعاری که هرکسی که ذره ای با فضای جامعه آشنا باشد می داند که هدف آن تکذیب محنت و مشقت سایر ملتها توسط ملت محنت دیده ما نبوده بلکه می خواهد تا ضمن پای فشردن بر این حقیقت قدیمی که "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است "،پایان دخالت پر هزینه جمهوری اسلامی در امور فلسطین و لبنان را هم به چشم ببیند چیزی که از قضا به سود مردم فلسطین و لبنان و اسراییل و همه منطقه هم خواهد بود.

یکی از ابزارهای سخن گفتن جمعی وقتی که حزب و روزنامه و مدیا در اختیار نداشته باشید و با حکومتی فاشیستی روبرو باشید،"شعار" است. در هنگام اعتراضات،هنگامی که در داخل مردم شعارهایی نظیر" استقلال آزادی جمهوری ایرانی" و یا "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" سر دادند، دو گروه به شدت با آن مخالفت کردند:

گروه اول خود سران حکومت جمهوری اسلامی بود تا آنجا که خامنه ای به شدت به آن تاخت و نصرالله از حزب الله لبنان نیز این شعار را دارای اثرات منفی زیادی برای حزب الله دانست.

گروه دومی که به شدت با این دو شعار به مخالفت برخاستند، اصلاح طلبان و نیز آقایان موسوی و کروبی بوده اند تا آنجا که آقای موسوی برخلاف آنکه گاهی خود یا اطرافیان ایشان او را "همراه " و نه "رهبر" جنبش سبزمی خوانند ،این بار آشکارا و تمام قد در نقش یک رهبر تمام عیار این دو شعار را ممنوع دانسته و حتا محدوده و چارچوب شعارها و خواسته های آتی جنبش سبز را با صدور یک بیانیه جدید و با پای فشردن بر جمله ای قدیمی از خمینی یعنی "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" مشخص کردند، جمله ای که کمترین میزان سنخیت را با خواسته های غالب مردم و شعاردهندگان داشت.

همچنین آقای کروبی در بیانیه تصویری که پس از ۱۳ آبان دادند بیان کردند که یکی از هدفهای ایشان برای همراهی مردم در قسمتی از مسیر این بود که مواظب باشند شعار انحرافی داده نشود(که منظورشان همان شعارهایی نظیر " استقلال آزادی جمهوری ایرانی"(۳) و یا "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" می باشد)

سخنان افرادی نظیر مهاجرانی هم در این مورد و نیز بی ادبیهای آشکار خاتمی در واکنش به این شعار در آن جمله معروف که "حالا بر فرض کسي و جرياني و گروه کوچکي، غلطي کرده ..." نیز در نوع خود جالب بود.

این واکنشها از واکنشهای اندکی قدیمیتر گرفته نظیر دروغگویی و تحریف آشکار کدیور در مورد این شعار (۲) تا کمی جدیدتر نظیرنامه نویسی محمدرضا خاتمی از سوی مردم ایران برای نصرالله از حزب الله لبنان و تا پیشنهادهای عجیب بی ارتباط برای تغییر این شعار که دائم از سوی این گروه ها نو به نو می شود(نظیر پیشنهاد مسیح علی نژاد)، آشکار میکند که با توجه شدت واکنشها به شعارهایی نظیر "استقلال آزادی جمهوری ایرانی" و "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" باید این شعار را ورای خطوط قرمز آن دو گروه گفته شده دانست، چیزی که آشکارا در تقابل با خواست مردم قرار دارد .

از دو گروه پیشتر گفته شده که با این شعار مخالفت می کنند، میپرسم که:

نخست: وقتی هم میهنان ما تا این حد در فشارند، تجهیز مالی، نظامی، اطلاعتی و سیساسی و .. چند گروه در فلسطین و لبنان به چه معناست(از بحث میزان محبوبیت این گروه ها در کشورشان و اینکه چه میزان کل ملتشان را نمایندگی می کنند میگذرم)؟

دوم: آیا اگر کارشکنیهای جمهوری اسلامی نباشد، امید آنکه هم آنها و هم ما روزهای بهتری در پیش رو داشته باشیم، نیست ؟ آیا پایان دخالت پر هزینه جمهوری اسلامی در امور فلسطین و لبنان و سوریه و اسراییل، به سود مردم ایران و فلسطین و لبنان و اسراییل و همه منطقه نخواهد بود؟

سوم: برای مردم یقینی شده که این گروه های فلسطینیان یا لبنانی خیر خواه ما نیستند. در طول هشت سال جنگ که "عرصه بر شیران عالم تنگ بود" و فوج فوج جوانان ما پرپر می شدند، آنها در مقابل ما می جنگیدند، میکشتند، تجاوز میکردند. تمامی کشورهای اعرابی جز یکی بر علیه ما جنگیدند و از نزدیک به سی کشور عربی در زندانهای ما اسیر از جنگ عراق بود و سرانجام برای یکی از شریرترین انسانها یعنی صدام شمع روشن می کنند و شعارهای فاشیستی و توهین آمیز او در مورد ایرانیان را تکرار میکنند. یا روا نیست اعتراضی به این کارها و پیشینه های ناپاک کنید؟

چهارم: از آن طرف امروز در اوج سرکوب مردم، حزب الله با گسیل نیرو دوش به دوش جمهوری اسلامی در سرکوب مردم ما در جنایات دست دارد. همین امروز در اوج فشار بر ما،مردم لبنان جزء ۳ کشور اسلامی با بیشترین در صد موافقان تحریمهای بیشتر علیه ایران هستند.این در حالیست که تقریبا از همه کشورهای آزاده جهان در طول یک سال صدای همدلی با مردم ایران،ولو کم رمق،شنیده شده است. آیا شما چیزی از بیش از ۳۰ کشور عربی به ویژه لبنان و فلسطین به یاد دارید؟ در مقابل این همه بی ادبی مردم با بزرگواری و دور از توهین تنها با این شعار خواستار پایان دخالت در امور فلسطین و لبنان و الویت به منافع میهن خودمان شده اند. چرا از این صدا حمایت نمی کنید؟

پنجم: بخشی از این برداشت نادرست شما از آنجا می آید که شعار را تا به انتها نمی گویید. این شعار "نه غزه نه لبنان" نیست بلکه "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" است. فدای جان برای ایران از سوی یک ایرانی نه گفتن به انسانیت و دیگران نیست. پس چرا برداشتهای ناصواب خود را به پای این شعار می نویسید؟

ششم: آزار انسانها در همه جا محکوم است؛ از جمله ستم و آزار گاه و بیگاه ارتش اسراییل به فلسطینیها یا بیخردی گروه های تروریستی فلسطینی. کسی که حقیقتن به انسانها به شکل ابزارهای قدرت و بازی نگاه نمی کند، ظلم را در همه جا محکوم میکند. هرچند سازمانهای حقوق بشری هم همیشه ولو به شکل ناکافی این ندانم کاری هر دو طرف اسراییل -فلسطین را محکوم کرده اند، اما آنچه برای من نیز جای شگفتی دارد آن است که هیچ گاه در ۳۱ سال گذشته گوش ما از بسیاری از افراد دو گروه قبلی نشنید که جنایات رژیم اسلامی در قتل و کشتار و اعدام دسته جمعی زندانیان و جنگ هشت ساله و دزدی و چپاول(که بیشتر آنها در آن دست دارند) را محکوم کنند و جملگی گروه های درون جمهوری اسلامی بر آن صحه می گذراند، جلاد های زندانیان آن روزهای سیاه نظیر لاجوردی را "سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم"(۴) می خوانند، بر راه امام خود پای می فشارند و حفظ چنین رژیم فاسدی را اصل می گیرند. اینها خود بزرگترین دلیل بر آن است که این سخنان نه از سر انسان دوستی بلکه سوء استفاده از زجر و مشکلات انسانهای دیگر برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود و نیز البته آموزه های مذهبی است که بی شک باید آنرا کثیفترین نوع بازی قدرت نامید.

هفتم: تحریف واقعیات و شعارهای مردم به ویژه وقتی که مردم برای تثبیت آن حقیقت ها خون داده باشند، بازی با کلمات و شعارها، بافتن دروغی جدید و نسبت دادن آن به مردم، شیوه آزاد مردان نیست.

و سر انجام از مردم میهنم میپرسم آیا یکی از جدی ترین سیاه روزیهای خاورمیانه امروز، وجود گروههای تروریستی نظیر حزب الله، القاعده و جمهوری اسلامی نیست؟سه گروه تروریستی که از قضا ارتباطهای آشکار و پنهان فراوانی هم با یکدیگر هم دارند.

پا نوشته:

(۱): این نوشته بازنویسی نوشته ای قدیمیتر از همین وبلاگ است و عجیب آنکه ما آنچنان گرفتار یک چرخه ایم که این سخنها کهنه نمی شود.

(۲): کدیور هنوز هم پوزش نمی خواهد و یا آن دروغ را به تمامی اصلاح نمی کند.از جمله اینکه میگوید: باید اشاره می کردم شعار بخش دیگری از مردم « نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران بوده است».

(۳): از سوی دیگر مردم در برابر معجون تهی از معنی "جمهوری اسلامی"، که امروز بعد از ۳۱ سال براستی دیوی مهیب از آن سر برآورده(چنان که دیر باورترین افراد هم آن را آشکارا به چشم می بینند)، واکنشی نشان داده اند و "جمهوری ایرانی "سر داده اند. نه از آن رو که ترم و واژه "جمهوری ایرانی" مطابق با آخرین کتابها و مقالات و مطالعات علوم سیاسی و یا دقیقترین نکته سنجیهای علوم اجتماعی است بلکه بدان سبب که آخرین دغدغه حکومت کنونی "جمهوری اسلامی" را "ایران" و "ایرانی" دیده اند و هر چه از او دیده اند، پیگیری اهداف و ایدوئولوژی های ناپاک حکومت "جمهوری اسلامی" بوده و نه ایران و ایرانی.هم از این رو خواستار استقلال و آزادی و داشتن میهنی که به راستی متعلق به جمهور مردم ایران است (و نه تنها از آن خودیهای هم سفره ای) شده و یکسره در واکنش به "جمهوری اسلامی" شعار "استقلال آزادی جمهوری ایرانی" سر داده اند که البته اساس حکومت کنونی را زیر سوال می برد.

(۴): این جمله از محممد خاتمیست!

سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹

آیا پیرامون و مرزهای چیزی می تواند بی نهایت ولی درون آن محدود باشد‎؟ معرفی شکلی با مساحت محدود اما محیط نامحدود

به نظر شما رابطه محدود و نامحدود چیست؟ آیا به گمان شما چیزی محدود می تواند دامنه ای نا محدود داشته باشد؟ یا آنکه پیرامون چیزی می تواند بی نهایت باشد اما درون آن محدود و با اندازه ای مشخص باشد‎؟ آیا مفهومی با دامنه و مرزهای نامحدود، می تواند درونی محدود و بسیار کوچک داشته باشد؟ بالاخره آیا می توانید شکلی بکشید که مساحت آن محدود اما محیط آن نامحدود باشد؟

هرچند شاید سوالات ناشیانه ای به نظر برسد،اما پاسخ بله است! میتوان چنین شکلی کشید. برف دانه کخ(Koch snowflake) محیطی بینهایت اما مساحتی محدود دارد. در این لینک به خوبی طرز ایجاد چنین شکلی شرح داده شده است و می توانید به آن رجوع کنید.

بسیار فشرده باید بگویم که برف دانه کخ را میتوان با رسم یک مثلت فراکتال و تقسیم متوالی ضلع های این مثلت تاn گام بدست آورد(برای یک n به اندازه کافی بزرگ یا به اصطلاح وقتی n به سمت بی نهایت میل می کند).

همانگونه که در لینک توضیح داده شده است، اگر مساحت چنین مثلتی را در گام اول s0 و محیط آن را باp0 نشان دهیم، آنگاه محیط و مساحت یک برف دانه کخ (که همانطور که گفته شد از تقسیم متوالی ضلع های این مثلت بدست می آید،) پس از n گام تکرار و با میل n به سمت بی نهایت، برابر است با:

برای دیدن فرمول و شکل برف دانه کخ بر روی این لینک یا این لینک کلیک کنید.

که آشکار است محیط آن بی نهایت و مساحت آن یک عدد مشخص و محدود است!

از این مساله چه نتیجه ای می گیرید؟

پا نوشته:
برای دست یافتن به توضیح کامل تر می توانید از همان لینک که در ابتدا اشاره کردم،آغاز کنید.

دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

مساله اول سخنان آقای کروبی و واکنشها به آن، مساله دوم کاریکاتور: در آمیختن مفاهیم مستقل و نتیجه گیریهای یک سویه

آقای کروبی در مصاحبه جدیدی که داشته به برخی نکات اشاره کرده که آشکارا با واقعیاتهای موجود فاصله دارد.از جمله اینکه او و خمینی چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستند و کماکان هم نمي‌داند(!).آنچنان که مورد انتظار است، بسیاری از افراد در برابر این سخنان که آنها را درست ندیده اند، واکنش نشان دادند. از جمه این موارد فراوان یکی هم کاریکاتوری از یک کاریکاتوریست و نویسنده به نام نیک آهنگ بوده.

نکته اول: فروکاستن همه انتقادها به چند کاریکاتور

به گمان من در اینجا با دو مساله طرفیم: یکی صحبتهای مستقل آقای کروبی و دیگری نظرات یکی از منتقدین و کاریکاتورهایش. آنچه که موجب شگفتی است است در هم آمیختن این دومساله ،نتیجه های نادرست و فروکاستن همه چیز به چند کاریکاتور است.
کار نادرستی که انجام شده، این است که افرادی با تحلیل اشتباه، کل مساله صحبتهای آقای کروبی را به کاریکاتور، جنجال درباره کارتون و کاریکاتور، پیشینه منتقدین و چیزهای بیربط و سطحی نظیر این می کاهند و تلاش میکنند از این زاویه همزمان پاسخ هر دو مساله را بدهند و در این راه گاهی حتی متوسل به منطق سستی نظیر این که "چون فلان کاریکاتوریست از روی نیت شر، بد دلی، تضعیف کردن و چیزهایی از این دست می نویسد، پس انتقاد ها هم وارد نیست" استفاده می کنند.
از اینکه معیار برخی برای تعیین نقد خوب از بد، درست از نادرست، مغرضانه(!) از غیر مغرضانه(!!) و چیزهایی از این دست به جز تشخیص خود آنها، خود را محور گرفتن و نظر دیگری را بر نتافتن چه چیز دیگری میتواند باشد، می گذرم.

من کارشناس مسائل نیک آهنگ نیستم، تایید کننده همه آثار او نیستم،(به گمان من) برخی کارهای نیک آهنگ ضعیف است و ... اما به درست یا غلط با برخی از مفاهیمی که پشت کاریکاتورهای او است نظیر آنکه این جنبش خطاهایی دارد، موسوی و کروبی قابل نقدند و خطاهایی داشته اند، اصلاح طلبان با جمهوری اسلامی تفاوت ماهوی ندارند و نکاتی از این دست هم نظرم ومصلحت سنجیهای نابجا را هم بر نمی تابم. پس از کارتونهای او گذشته،با من،کسانی مانند من و اولی تر از همه، با این اندیشه ها و انتقادها چه باید کرد؟ گیرم که او ساکت شد با کسانی که این انتقادات را دارند چه کنیم؟ باز به سراغ نفر بعدی برویم؟ به جای پرداختن به تک تک منتقدین( که به درست یا غلط انتقادی می کنند) و صرف انرژی فراوان، بهتر نیست به اصل انتقاد پرداخت؟

گیریم که کسی کاریکاتوری در مورد سخنان کروبی مبنی بر آنکه او و امامش چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستند و کماکان هم نمي‌داند(!) نکشد، با ملتی که به این کشتارها و موارد این چنین انتقاد دارد، چه میخواهیم بکنیم؟ کشتار ۶۷ چند هزار کشته داشت، اما با جنگی که صد ها هزار کشته داد چه باید کرد؟ با سایر کشتارها، جنایتهای خمینی، جنایتهای جمهوری اسلامی، دلدادگیهای برخی به یک امام ناپاک و چیزهایی از این دست چه می کنیم؟ با سوالی که هنوز برجاست و کسان دیگری باز پیدا خواهند شد که نو به نو آن را مطرح کنند چه می کنیم؟ با این اندیشه ای که پرسش دارد چه میکنیم؟ کارتونیست را محکوم نکنیم. منتقد را رها کنیم. به نویسنده نپردازیم. دست از سر قلم برداریم. به خود نقد، خود مقاله و خود اثر بپردازم. تا به کی فحش و ناسزا و تروریست خواندن کسی که به درست یا نادرست نقدی دارد؟ بیش از این علاقه مند به ادامه این چنین گفتگوهایی و فرو کاستن عمدی این انتقادها به چند کاریکاتور و یا یک شخص خاص نیستم.

همزمان انتقاد داشتن به سخن آقای کروبی و هل ندادن او به دامان جمهوری اسلامی
آقای کروبی کمتر از این و آن ادعای رهبری داشته و بیشتر به کار این جنبش آمده و شفاف تر و صادق تر بوده.من موافق تضعیف آقای کروبی نیستم به ویژه آنکه ایشان بر خلاف دیگران در این نزدیک به دو سال کم پیش آمده که ترمز این جنبش شوند و ورای آن در مواردی که اندک هم نبوده، شجاعت و صداقت به خرج داده. کمتر هم با ادبیات امامی نمک بر زخم مردم پا شیده(بر خلاف این مصاحبه البته).

به عنوان یک از دهها میلیون ایرانی با اینکه بر خلاف آقای کروبی قائل به جدایی نهاد دین و دولت هستم، به حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی ولایت فقیهی هیچ اعتقادی ندارم، در پی اصلاح بیهوده و بازتولید جمهوری اسلامی نیستم بلکه در پی بر اندازی آن هستم و اختلافات جدی از این دست با او دارم، اما باز هم به احترام آن کارها که کرده اند، همان میزان برای من کافیست که موافق قطع حمایت از او نباشم و با هل دادن او به سمت جمهوری اسلامی به شدت مخالف باشم(تا زمانی که که این رویه را ادامه دهد).

نکته دوم که اساسی است آن است که اما از طرف دیگر موافق آنهایی که با سخنانی نظیر"الان وقتش نیست، تضعیف نکن، باشه بعد از شکست جمهوری اسلامی، این انتقادها خواسته جمهوری اسلامیه، کیهان خیلی خوشحال شد، جمهوری اسلامی سوء استفاده میکنه، غیر منصفانه هست، سازنده نیست، تخریب نکن، کار رژیمه" و بهانه های اینچنینی نیتی جز حمله و حذف و انگ و ... ندارند، هم مخالفم.آن هم در کشوری که نشان داده اگر کمی غفلت کنید بسیاری قابلیت تبدیل شدن به یک دیکتاتور را دارند. اگر از همه این مسائل بگذریم و هیچ نگوییم دیگر پس چرا میخواهیم جمهوری اسلامی را بر اندازیم؟ اصلن دیگر چه می ماند و به چه اعتراض دارید که دائم از سر مصلحت دعوت به سکوت در همه موارد می کنید؟ مگر اینجا جای شوخی و بازیست که با لاپوشانی مسائل حل شود؟

من معذورات آقای کروبی را میفهمم، از او هم نمی خواهم در همه جبهه ها بجنگد. اگر نمیتواند به چنین پرسشی پاسخ دهد، بسیار خوب دست کم "سکوت" کند(در همین مصاحبه به سوال آخر پاسخ نگفت و کمتر کسی هم در مورد آن چند و چون کرده) و به طور شفاف "قول" دهد در "اولین فرصت" در این باره "آشکارا و به تمامی" سخن بگوید. به سهم خود، من همین میزان را برای آنکه از این مقطع بگذریم کافی میدانم. اما دروغ گفتن در مورد چنین جنایتی به هیچ عنوان قابل قبول نیست و اینکه بگوید "چيزی از اعدام‌های ۶۷ نمي‌دانستم" بد است و زشت تر از آن این است که بگوید "هنوز هم نمی دانم".پیوسته از امام گفتن، در حالی که عموم مردم دیگر چنان قاتلی را شناخته اند، جز صدمه به خود گوینده و اشتباهی از جانب خود او (و نه من و ما) نیست.

اتحاد داشتن، حامی کسی بودن، حل مشکلات و ... هیچ گاه به معنی خود سانسوری و ذوب در دیگران شدن و همرنگ جمعیت گشتن و خواسته های خود را به آینده موهوم پاس دادن نیست. بخش بزرگی از این چند گام پیش آمدن و اصلاح برخی مواضع نادرست و ضد مردمی سابق که در آقای کروبی می بینیم، مدیون فشار همین انتقاد ها بوده که سبب شده امروز مرز بین مردم و حکومت مشخص تر شود و کار بر او که میخواهد همزمان عضو جمهوری اسلامی باشد و هم در جبهه مردم باشد، سخت گردد. یعنی اساسی ترین گام برای روشن بودن فضا و هدفها و به هرز و انحراف نرفتن خونهای ریخته شده و تلاشهای مردم در آینده.

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

نگاهی به اساسنامه دو حزب مشارکت ایران اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی

چند هفته پیش اخباری در مورد انحلال احزاب مشارکت ایران اسلامی و مجاهدین انقلاب اسلامی منتشر شد که خیلی زود و اندکی زمانی پس از آن، شعبه بیست و هفتم دادگاه عمومی حقوقی مجتمع قضایی شهید بهشتی تهران اعلام کرد تصمیم کمیسیون برای توفیف پروانه فعالیت حزب جبهه مشارکت ایران اسلامی و دستور توقف همه فعالیتهای حزبی، ابطال شده است.سر و صدایی از سوی اصلاح طلبان برخاست و سایت کلمه آن را افتضاحی برای محسنی اژه‌ای خواند و آقای تاجزاده فرمان عضوگیری این دو حزب را صادر کردند.

در این سی و اندی سال پس از جمهوری اسلامی، بسیاری از احزاب که دست کم مرامنامه ای با گرایشات میهن دوستانه و دموکرات داشته اند، در ایران تعطیل و اعضای آنها به زندانها افتاده، شکنجه شده، اعدام گشتند، طی قتلهای زنجیره ای کشته شده اند و یا جلای وطن کرده اند. از این رو میتوان گفت که این حکم به خودی خود نشان می دهد که این دو حزب برخلاف آن احزاب دست کم بیرون چارچوب جمهوری اسلامی نیستند.

این گمان به یقین میرسد وقتی که به اساسنامه این دو سازمان نظری بیافکنیم.آنجا که میتوان دریافت که اصولا این دو حزب چیزی جدای جمهوری اسلامی نیستند که اینچنین مهر تایید بر ادامه کار از سوی حکومت دیکتاتوری اسلامی گرفته اند.

با نگاهی به اساسنامه مشارکت ایران اسلامی میبینیم که:
ماده 3: هدف
ایجاد زمینه مناسب برای مشارکت ملت ایران در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی که منجر به دخالت مستقیم آنان در سرنوشت سیاسی نشان می‌گرددبه منظور حفظ دستاوردهای انقلاب عظیم اسلامی و تداوم آرمانهای حضرت امام خمینی (ره)
آیا به راستی این هدف چیزی جز همان جمهوری اسلامی کنونی است؟ آیا می دانید که یک ایرانی چگونه میتواند در این حزب مورد تایید جمهوری اسلامی عضو شود؟
ماده 26: شرایط عضویت
۱- تابعیت جمهوری اسلامی ایران.
۲- اعتقاد به دین مبین اسلام و التزام به احکام آن
۳- تعهد به دفاع از دستاوردهای انقلاب اسلامی و نطام جمهوری اسلامی ایران
۴- التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و تقید به فعالیت در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
...

هنگامی که فرم های جمهوری اسلامی را پر میکنیم چیزی جز این شرایط را میبینیم؟ آیا میتوان تعیین کرد که با چنین اساسنامه و هدف و شرایط عضویتی، در این جنگ درونی بین جناح های درون گروهی جمهوری اسلامی کدامیک "افتضاح" تر از دیگری است؟ برای من شهروند ساده ایرانی بیرون از قدرت که از جمهوری اسلامی تنها مرگ و شکنجه و دیکتاتوری و بر باد دادن وطن دیدم، چه تفاوتی بین اهداف این حزب با جمهوری اسلامی است که آقای تاجزاده مرا به عضویت در آن میخواند؟ آقای تاجزاده به سهم خودم، به عنوان یک ایرانی از ۸۰ میلیون ایرانی، از این اساسنامه و هدف و شرایط عضویت آن متنفر و بیزارم و تفاوتی بین آن با خود جمهوری اسلامی نمی بینم.


با نگاهی به اساسنامه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي میبینیم که:

*سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي از وحدت هفت گروه سياسي معتقد به رهبري امام­خميني، كه در سال‌هاي پيش از انقلاب، معتقد به مبارزه مسلحانه با رژيم شاهنشاهي بودند تشكيل شد.

*مرام نامه­ سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي:سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران تشكيلات عقيدتي – سياسي علني است كه با اعتقاد به مكتب حيات­بخش و ضرورت اجتهاد زنده و زمان­شناس در تطبيق خلاق مكتب با نيازهاي هر مرحله از زمان و مقتضيات آن و با تأكيد بر معارف اسلامي و منبعث از وحي كه نمايندگان آن فقها، حكما، و عرفاي بزرگ اسلامي مي‌باشند، بر اساس اصول مندرج در مرامنامه و در چارچوب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران با پذيرش اصل ولايت فقيه براي تحقق اهداف زير تلاش مي‌كنند:
الف: پاسداري از اصول، ارزش‌ها، آرمان‌ها و دستاوردهاي انقلاب اسلامي كه از جمله­ی آن نظام جمهوري اسلامي و قانون اساسي مي‌باشد.
ب: تداوم، گسترش و تعميق انقلاب اسلامي در ايران و جهان.
ج: رشد و ارتقاء سطح آگاهي­هاي عقيدتي- سياسي و تعالي اخلاقي و معنوي توده‌هاي مردم و سازماندهي و بسيج آنها به منظور شركت فعال و واقعي در امور انقلاب، جامعه و سرنوشت خويش.
د: تحقق جامعه‌اي آباد، آزاد، مستقل و عاري از ستم، استثمار، استضعاف، شرك و نفاق.

از مردم کشورم میپرسم تنها با خواندن این دو بند، چیزی جز همین جمهوری اسلامی کنونی در ذهن شما می آید؟ پس به گمان شما چرا آقای تاجزاده، سایت هایی نظیر کلمه و "اصلاح طلبان" در بازی جناحهای فاسد درون جمهوری اسلامی میخواهد از گرده های خسته و خونهای ریخته شده، باز هم سواری بگیرند؟

پانوشته:
بهزاد نبوی در توضیح اساسنامه مجاهدین انقلاب اسلامی:

نامه بهزاد نبوی به هاشمی رفسنجانی در مورخ ۵/۱۲/۱۳۷۱ : بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش ‏سازمان مذکور در مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بی امان با منافقين، ليبرالها، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب،....
پيشگامان اصلاحات صفحه ۲۸۸

مقدمه ای بسیار کوتاه بر تفاوتهای سکولاریسم و لائیسیته

پیش از هر چیز شایسته است که از قول کتاب لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق این نکته هم گفته شود که بخشی از این اختلاف از آنجا ناشی میشود که درغرب و نیز در زادگاه این بحث ها(فرانسه) هم گفتگوها ادامه دارد و برداشتهابه تمامی یکسان نیست و از اینرو تعبیر، پیچیدگیها، قبض و بسطهای نادرست و اختلافهایی بر سر مفهوم سکولاریسم و لائیسیته به چشم می خورد.

بسیار خلاصه باید بگویم که در بحث های آکادمیک و یا دقیق سیاسی سکولاریسم به معنی جدایی نهاد دولت از دین نیست بلکه لائیسیته هست که این معنا را میدهد.فشرده آنکه:

۱- در بحث های سیاسی دولت = قوه مقننه+قضاییه+اجراییه ولی حکومت =قوه اجراییه

۲- شاید با وجود سکولاریسم به جدایی نهاد دولت از دین برسیم اما خود سکولاریسم به معنی جدایی نهاد دولت از دین نیست و دنبال چنین چیزی هم نیست. سکولاریسم که در کنش با کلیسای پروتستان قوام یافته، تنها میگوید که همکاری یا ارتباط یا همفکری بین دولت و کلیسا (نماینده نهاد مذهب) متناسب با شرایط امروز متحول شود.
لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق:در سکولاریزم، بحثی از «لائیک»، «لائیسیزاسیون» و «جدایی دولت و کلیساها» در میان نیست. «تحول» دولت، کلیسا و جامعه به سوی «خروج» از زیر سلطه ی دین (و دین سالاری)، تدریجی، تواما و با حفظ پیوندهای مختلفی میان دولت و کلیسا انجام می پذیرد.

۳- جدایی نهاد دولت از نهاد دین از دل لائیسیته که در مواجه با کلیسای کاتولیک پدید آمده، بیرون میاید.لائیسیته دو شرط اساسی دارد:

الف) نهاد دولت(قوه مقننه+قضاییه+اجراییه ) باید از نهاد مذهب، دین، کلیسا جدا باشد.

ب) نهاد دولت در مقابل مذاهب گوناگون بیطرف هست یعنی نه تلاشی در جهت تقویتشان میکند و نه تضعیف.

که نتیجه آن میشود که نهاد دولت از نهاد مذهب جدا باشد،دولت نسبت به عقاید وجدانی و ادیان مختلف بیطرف باشد و تلاشی در جهت تضعیف یا تقویتشان نکند،مذهب قانون گذاری حکومتی نکند هرچند که فرد مذهبی ضمن حفظ آزادانه مذهب خویش می تواند مانند همه فعالیت سیاسی و حزبی کند،همه فارغ از هر مرام و عقیده مذهبی و غیر مذهبی محترم باشند،مذهبی بودن سبب رجحان برخی بر دیگران در برابر قانون نباشد و چیزهایی از این دست.

۴- تفاوتهای نظری این دو مفهوم آشکار است تاآنجا که تعبیری نظیر این بسیار معروف گشته که: سکولاریسم آن "دین قانونگذار" و "دین حکومتی" را که لائیسیته از در به زحمت بیرون انداخته، از پنجره دوباره وارد دولت و حاکمیت می کند.

۵- اما اگر جدای از بحث نظری چند فرق "عملی" یک دولت سکولار با یه دولت لاییک را با مثال بخواهم بگویم میتوان از امور اساسی مثال آورد نظیر آنکه بر خلاف سکولاریسم که کلیسا یا مسجد یا نهاد مذهبی میتواند انجام و اداره برخی امور را در دولت سکولار در دست بگیرد(مانند ثبت احوال و شناسنامه و مرگ و امور مذهبی در بعضی کشوری اروپایی ) و بخشی از دولت باشد و یا حتی با تفاهم دولت در برخی حوزه ها قوانین مذهبی لحاظ شود، اما در دولت لاییک چنین چیزی نداریم یا آنکه مثالهای روزمره را بیان کرد نظیر آنکه یک "روحانی"(دینکار) در یک دولت سکولار میتواند با لباس روحانی کاندید ریاست جمهوری شود(و از مزایای احتمالی آن با این روش بهره مند شود) در حالی که در انتخابات دولت لاییک استفاده از نمادهای اینچنین و مزایا آن پذیرفته نیست و باید کاندید مورد نظر ابتدا آن لباس یا نماد مذهبی را مانند بقیه کاندیداها از تن بدر کند.یا مثلن یک خانم با روبنده در سر کار نمیتواند کارمند یک دولت لاییک باشد اما کارمند یک دولت سکولار میتواند باشد.

۶- مفهوم لائیسیته در برابر دستگاه واحد و با قدرت متمرکز کلیسای کاتولیک سر بر آورده یعنی یک دستگاه کلیسایی نظیر دستگاه مذهبی تشییع در ایران مشتمل بر حوزه، مسجد ، منبر ،"روحانی"،مراجع تقلید، رساله، قوانین مذهبی، متولی دین، فصل الخطاب دینی(!) و ... اما بر خلاف مفهوم لاییسیته،مفهوم سکولاریسیون بیشتردر بر هم کنش،فعل و انفعال و بده بستان کلیسای پروتستان با دولت موجود معنی یافت و رخ نمود.از اینرو در الگوی مناسب دولت آینده ایران، پایبندی به لائیسیته باید لحاظ شود و نه سکولاریسیون.

۷ -نکته بعدی آنکه از دل مفهوم لائیسیته و سکولاریسم به تنهایی همه چیز به در نمی آید.برای نمونه مفاهیمی مانند برابری حقوقی زنان و مردان، رسیدگی به حقوق همه اقوام، روشهای اقتصادی اداره جامعه و خیلی چیز های دیگر.لائیسیته یا سکولاریسم موافق یا مخالف این مفاهیم نداریم. به بیان دیگرلائیسیته و سکولاریسم هر دو در برابر این مفاهیم خاموش هستند و اصولا چیزی در این موارد نمی گویند و ادعایی ندارند چون اصولا بیشتر مفاهیم سلبی هستند تا ایجابی به ویژه لائیسیته.از این رو مهم است که بدانیم که هر جامعه در کنار پایبندی به این مفاهیم نیاز به ابزارهایی دیگر دارد.از اینرو مفهومی نظیر لائیسیته نه به تنهایی که در پیوند با دست کم دو ابزار "دموکراسی" و "اصل گردش آزادانه اطلاعات و آموزش مردم" است که نهایتن سبب میشود تا یک جامعه در مسیر درست خود قرار بگیرد.

۸- به گمان من از آنچه که گفته شد اینطور بر می آید که پایبندی به مفهوم لائیسیته در اداره یک دولت نتایجی دارد از جمله آنکه سبب میشود تا نهاد دولت از نهاد مذهب جدا باشد،دولت نسبت به عقاید وجدانی و ادیان مختلف بیطرف باشد و تلاشی در جهت تضعیف یا تقویتشان نکند،مذهب قانون گذاری حکومتی نکند هرچند که فرد مذهبی ضمن حفظ آزادانه مذهب خویش می تواند مانند همه فعالیت سیاسی و حزبی کند، همه فارغ از هر مرام و عقیده مذهبی و غیر مذهبی محترم باشند،مذهبی بودن سبب رجحان برخی بر دیگران در برابر قانون نباشد و چیزهایی از این دست و اینها به هیچ وجه آرمانها و خواسته های یک حزب سیاسی و تنها یک ایده یا نظر خاص یا ایسم خاص نیستند که بتوان آنها را به رای گذشت تا ببینیم چارچوب این مفهوم رای می اورد یا نه و ما برای نمونه بیاییم و رای دهیم که آیا "شیعیان از سنیها برترند " یا "یک بهایی، یهودی یا بی خدا را دارای حقوق انسانی بدانی" یا "جامعه را بر اساس اعتقادات مذهبی تنها یک گروه از مردم اداره کنیم"(برای نمونه در کشور ما شیعیان دوازده امامی برای سایر انواع شیعیان، بی دینها،سنیها، یهودی ها، زرتشتیها، مسیحیها و ...) یا چیزهایی ناصوابی از این دست.

۹ - لائیسیته وسکولاریسم؛ مقاومت در برابر ترجمه: در لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق، صفحه ۲۹ تا ۳۳ ،درباره مشکل ترجمه واژه های لاییک و لائیسیته و سکولار و سکولاریسم و .. در زبانهای جهان(نظیر انگلیسی،اسپانیایی،پرتقالی،ایتالیایی،روسی،آلمانی(با یک شبه استثنا البته!)،عربی و فارسی) توضیح داده شده است. به گمان من راه حل به جای ترجمه آن است که همه جا وقتی این واژه های جدید برای مردم را ذکر می کنیم، در دو جمله معنی آن را هم بگوییم چون هیچ چیز آسان به دست نمی آید وگرنه تنها یک واژه ترجمه شده که به احتمال قریب به یقین دقیق هم نیست، به تنهایی کاری از پیش نمی برد جز آنکه هر کسی از ظن خود یارش شود و سرانجام یک مفهوم شتر گاو پلنگ از درون آن به در آید که هیچ نسبتی به مفهوم اولیه ندارد. شاهد آن هم شوربختانه ما هستیم که در بی توجهی و بی دقتی در به کار گرفتن واژه ها و مفاهیم سابقه دار هستیم و برای نمونه همین الان هم این کار را با این واژه های لائیسیته و سکولاریسم انجام داده ایم. پیشنهاد من این است که هر جا برای نمونه می گوییم لائیسیته در دو خط توضیح دهیم که یعنی یک: نهاد دولت(قوه مقننه+قضاییه+اجراییه) باید از نهاد مذهب و دین جدا باشد و دو: نهاد دولت در مقابل مذاهب گوناگون بیطرف هست یعنی نه تلاشی در جهت تقویتشان میکند و نه تضعیف. به اندازه یک دقیقه زحمت بیشتری میطلبد اما بسی نتایج بهتری دارد از تنها جایگزینی نادقیق یک واژه.

۱۰ -از این منبع درباره لائیسیته وسکولاریسم بیشتر بخوانیم.


نوشتن در این مورد برای افرادی نظیر من که نیازمند دانستن بیشترند از طرف دوستانی که آگاه و اندیشمند هستند، بسیار مفید خواهد بود.چنین بادا!

پا نوشته:
از آنجا که من نیز تا چند وقت پیش متوجه تفاوت بین ایندو مفهوم نبودم و به سهم خود نقشی در این اشتباه داشته ام، گمان کردم علیرغم دانش ناکافی، باید اشاره ای ولو کوتاه به آن داشته باشم. بحث های اینجا (لینکی از اندیشه گرامی )آغازی برای این بود که دریابم متوجه این دو مفهوم نیستم از جمله نظر های plarbear عزیز زیر آن لینک.خواندن نظرات آقای olad و چند مطلب ارزشمند از majnoun گرامی نظیر

عبور از سکولاریسم به لائیسیته

نقد سکولاریسم نظریه پردازان ایرانی (به ویژه نوگرایان دینی)- شیدان وثیق

تعریف لائیسیته – شیدان وثیق

سکولاریسم اسلامی؟!

لاییسیته وسکولاریسم

و سرانجام کتاب لائیسیته چیست نوشته شیدان وثیق کمک کرد تا کمی بهتر متوجه این دو مفهوم شوم.

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

برهم کنش بین سکولارها و لائیک ها از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر؛ تلاشی برای یافتن یک حلقه مفقوده

چکیده:
روند سکولاریزیسیون و لائیسیزاسیون در یک جامعه،آنچنان که غرب آن را طی کرده و ادامه میدهد، نه تنها نیازمند اندیشمندان سکولار از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر است بلکه به نوعی بر هم کنش بین آنها نیز نیاز دارد. ضعف در مبانی نظری بین سکولارها و نو اندیشان به همراه فقدان این تعامل سبب کندی این روند خواهد شد. تعامل و برهم کنشی که شاید همان حلقه مفقوده زنجیره حرکت به سمت این روند باشد.در اینجا تلاش کرده ام متناسب با دانش ناکافی و توان اندک خود کمی این مساله را باز کنم.

معرفی:
مقاله ای با نام "نگاهی به “دمکراسی دینی” آقای سروش" از"حسن آقا میرزا" که به نقد سخنان سروش پرداخته، دستمایه این پست خواهد بود. به طور خلاصه پیش از ورود به بحث باید بگویم که با نویسنده این مقاله موافقم و با انتقاداتی که او به درستی به سخنان سروش وارده دانسته هم داستان هستم تنها سعی دارم تا دو نکته را به آن بیافزایم.

نکته نخست:سکولاریسم و لائیسیته
دو ترکیب در سخن سروش زیاد به کار رفته یکی "دموکراسی دینی" و دومی "سکولاریسم سیاسی"(که از قضا آقای حسن آقا میرزا هم بر روی این یکی صحه گذاشته).
نخستین پرسشی که از درون دو واژه "سکولاریسم سیاسی" برای من بیرون می آید، این است که ما چند گونه سکولاریسم داریم که اینجا در مورد نوع "سیاسی" آن سخن گفته می شود؟(به گمان من) این چنین "ترکیبی" نمیتواند درست باشد به ویژه اگر قول آنها که در مورد سکولاریسم و لائیسیته بیشتر میدانند را بپذیریم، دیگر هم آقای سروش و هم نویسنده مطلب هر دو در مورد این واژه ها به اشتباه افتاده اند. در نوشته "مقدمه ای کوتاه بر تفاوتهای سکولاریسم و لائیسیته"، تلاش کردم تا اندکی درباره این دو مفهوم سخن بگویم و برای مطالعه بیشتر منابعی معرفی کنم که میتوان به آن رجوع کرد.

نکته دوم:ترکیب نادرست "دموکراسی دینی"
از مطالب نظری در مورد سکولاریسم که بگذریم، با نویسنده در مورد "دموکراسی دینی"همدلم. مذهبی بودن نظیر مسلمان بودن با اسلام گرا بودن متفاوت است.تنها به فکر ملت و میهن بودن و منافع ملی را بر هر چیز دیگر محترم تر، مقدم تر،مشروع تر و سودمند تر دانستن گاهی آشکارا در تضاد با اسلام گرا(و نه مسلمان) بودن قرار می گیرد که خواهان لحاظ کردن برداشتها، پنداشتها و منافع مذهبی دوشادوش منافع ملی است و تلاش میکند تا "قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد" و از این جهت سبب می شود هر دو از دست بروند. جمهوری اسلامی صورت به اوج رسیده همین منطق است.

نکته سوم:تعامل و برهم کنش بین سکولارها و لائیک ها از یک سو و نو اندیشان دینی از سوی دیگر
اما نکته ای اینجا باقی می ماند که به نظر من کمتر در مورد آن حرفی گفته می شود. ما در اسلام چیزی نظیر قدرت انباشته، متمرکز، اساسی،فصل الخطاب(!) و تا حدود زیادی بی رقیب نظیر کلیسای کاتولیک در گذشته را نداریم(نیروی مقابل لائیسیته) و در عوض با دهها نوع اسلام با بردهای متفاوت طرفیم(به گمان من در کشور ما البته اندکی وضع بهتر است). از این رو به نظرم بر همه ما که به دنبال سکولاریسم(و حتی خواسته درست و ورای آن یعنی لائیسیته) در ایران آشفته امروز هستیم، واجب است که ضمن نوشتن مقالاتی اینچنین و گوشزد کردن خطاهای امثال سروش و بستن راه انحراف در نطفه،موازی با آن، گوشه چشمی هم به آن نحله های فکری مذهبی که قرابت بیشتری با سکولاریسم و لائیسیته دارند هم داشته باشیم و منتظر جریان مذهبی نباشیم و خود در مورد تفاوت این جریانهای فکری مذهبی و تمییز دادن آنها هم گامی بر داریم (یعنی بال دوم فرایند سکولاریزیسون و لائیسیزم که کمتر به آن پرداخته شده). نتیجه این حرف که شاید در نگاه اول بسیار نظری و در خلاء به نظر برسد آن است که شاید پر بیراه نباشد که گاهی طرفداران سکولاریسم و لائیسیته، از بین آنها که خود را "روشنفکر دینی" می خوانند(به گمان من البته ترکیب نادرستی است)، به اندیشه او که دست کم تا حدودی نزدیکی بیشتری با سکولاریزیسون و لائیسیزم دارد و پیشروتر است، بپردازند و آن اندیشه را "اصل" بگیرند، تبدیل به مبنا و مرجع کنند، در برابر دیگران و سایر اندیشه های مذهبی آنرا "عمده" کنند، به آن اصالت ببخشند و آنرا رسمی کنند تا به این روند کمک گردد.

تنها برای نمونه میتوان از ۱-سروش، ۲-کدیور و ۳-خاتمی نام برد که دستی در سیاست و قدرت را دارند یا داشتند.باز تنها برای نمونه از بین همین جمع که نام بردم، میتوان با تحلیل گفته هایشان به چنین دیدی رسید که آن رویه و روندی که اشاره کردم، باید روی طرز فکر و اندیشه کدام یک از آنها انجام شود.

چنانکه از بین آنها شخصی مانند خاتمی به روشنی میگوید:
اصلاحاتی که ما می‌گوییم، از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری می‌کند.اصلاحات می خواهد شرایطی که باعث استقرار سکولاریسم می شود، به وجود نیاید
به بیان دیگر یک صف بندی و خط و مرز بسیار پر رنگ و بدون تفاهم با یک فرد سکولار(چه رسد به لاییک). کدیور در جدید ترین سخنانش، با بیان بهتر منطق خاتمی را رقیق میکند و میگوید که "نظام سکولار دموکراتیک ایده ال او" در ایران آزاد فردا چگونه است.هرچند که باز سخنان کدیور برای من سرشار از ابهام است و معنی بسیاری از آنها برایم روشن نیست.دو نمونه از آنها را اینجا میگویم:
"واضح است قانونی که از پشتیبانی اکثر عالمان دین برخوردار نباشد، از منظر ایشان و پیروانشان فاقد مشروعیت است"
منظور از عدم مشروعیت چیست ؟برای نمونه در نظر بگیریم که دولت سکولار ایران فردا، قوانینی وضع کند که در یک حکومت اسلامی یا بر اساس آموزه های اسلامی یا شیعی مناقشه آمیز و محل بحث و جدل و یا حتی مخالفت باشد. از امور روزمره نظیر اینکه هیچ پدر مسلمانی نمیتواند به اجبار بر سر دخترش یا شوهری بر سر همسرش روسری بر سر کند یا او را وادار به اجرای دستورات اسلامی کند، یا هیچ مسلمانی حق ندارد به بهانه توهین به دین و یا پیامبرش آزادی بیان را تهدیدی کند، گرفته تا امور اساسی تر نظیر اینکه یک بی دین و یا بهایی مانند مسلمانان "انسان" است.خوب فرض میکنیم این قوانین یا نمونه های آن از سوی "عالمان دین و پیروانشان فاقد مشروعیت" باشد.آیا این به آن معنی است که الف)آنها ضمن مقید بودن و اجرای این قوانین تنها به صورت دموکراتیک اعتراض میکنند و تا به نتیجه نرسیدن اعتراضات همچنان مقید به قوانین دولت سکولار خواهند بود یا آنکه ب)با تکیه به این "عدم مشروعیت" به زعم خودشان، تنها قوانینی که خود صلاح بدانند و آنها را بر اساس دین خود و نظر عالمان دین "مشروع" بدانند اجرا میکنند و از مابقی سرپیچی میکنند؟(به گمان من) ناگفته پیداست که وقتی میگوییم دولت سکولار ودموکراتیک، دیگر حالت الف حاصل است پس آشکارا منظور از این "عدم مشروعیت" در سخن کدیور باید گزینه ب باشد که به هیچ عنوان قابل قبول نیست و از امروز باید در مقابل آن ایستاد که فردا دیر است.(مثالها از اسلام انتخاب شده چون اکنون یک حکومت اسلامی در ایران بر سر کار است و نیز بزرگترین گروه مذهبی ایران مسلمانان هستند).

نمونه دوم: نظامی سکولار که احزاب متمایل به اسلام در کنار احزاب سکولار امکان تشکیل دولت داشته باشند...

۱-"احزاب متمایل به اسلام" چگونه تمایلی به اسلام دارند؟ این حزب متمایل به اسلام پس از به دست گرفتن دولت چه استفاده ای میخواهد از این "تمایل به اسلام" داشتن کند؟ قانونی وضع کند که بر اساس آموزه های اسلام است؟ به مسلمانان حقوقی ویژه اعطا کند؟ برای اسلام حقوقی خاص قائل شود؟ اگر بله پس دیگر اصولا این نظام اصلن سکولار نیست که بگوییم در "نظامی سکولار..." و اگر خیر پس این تمایل به اسلام داشتن دیگر به چه معناست؟
۲-آیا این تمایل به اسلام به معنی الف) "اسلام گرا" بودن این احزاب است(مخالف لائیسیته) یا ب) تنها به معنی آن است که اعضای آن مسلمان هستند(موافق لائیسیته)؟

اگر پاسخ سوال اول خیر و سوال دوم هم قسمت ب است پس دیگر اصولا منظور از این "احزاب متمایل به اسلام" چیست چه نیازی به ذکر این تمایل هست؟


امااینها در حالی است که سروش این همه را به جمله ای نظیر این می کاهد:

“دموکراسی دینی هیچ تفاوتی با دموکراسی ندارد و تنها چون مسئولیتش بر عهده دینداران است می توان نامش دموکراسی دینی باشد. در یک دموکراسی دینی حداکثر سعی می شود قانونی که منافات با قوانین قطعی دینی دارد به تصویب نرسد. این قوانین قطعی و ضروری در اسلام هم بسیار محدود هستند..."

که هرچند کافی نیست و خشتی کج است(!)، اما گامی به جلو است به ویژه آنکه نظریات پیشین او در مورد دخالت محممد در قرآن(که در نهایت به "خاکی کردن امر قدسی و روحانی" می انجامد ولو اینکه دقیقن همین معنی را هم ندهد!!) را هم به آن بیافزاییم. جملاتی که شنیدن آن از دو "روحانی" قبلی بسیار بعید است اگر نگوییم غیر ممکن است.

نتیجه گیری:
بخشی از این تعدیل نظرات و اصلاح خود که امروز در نظرات این افراد میبینیم، بی گمان از فشار جامعه، نیروهای روشنفکر و نیز اندیشه های سکولار ناشی شده(ولو اینکه آنها به این مطلب اعتراف نکنند!) و اکنون باید با تاکید بر آن روندی که در بالا اشاره شد، بال دوم این حرکت و فرایند اصلاح خود و تجدید نظر در اندیشه ها از سوی نو اندیشان مذهبی را فعال کرد و به آن شتاب بخشید یعنی عمده کردن، اصل گرفتن، مبنا و مرجع کردن، اصالت بخشیدن و رسمی کردن اندیشه آن بخش از نو اندیشان مذهبی که نزدیکی بیشتری با سکولاریزیسون و لائیسیزم دارد در برابر سایر جریانهای مذهبی.روندی که شاید همان حلقه مفقوده زنجیره حرکت به سمت سکولاریزیسیون و لائیسیزاسیون در ایران ما باشد.
این روند البته میتواند تبدیل به شمشیر دولبه ای گردد که باید در برابر آن هوشیار بود.امیدوارم که منظورم را رسانده باشم!

پا نوشته ها:
منابع و مراجع در متن با لینکی به رنگ آبی متمایز شده اند.

جمعه، مهر ۱۶، ۱۳۸۹

یک سخنرانی از خاتمی: تحریف تاریخ و دروغگویی؛چرا؟(بخش دوم)

سخنرانی ۱۱ خرداد ۸۹ محمد خاتمی در دیدار با جمعی از بانوان فرهنگی و دانشگاهی

جلوه ای از فهم "حق زن" در کلام خاتمی:
"تقارن سالروز میلاد حضرت زهرا با زادروز تولد حضرت امام را نشانه ای می دانیم از ارتباط معنوی و فکری انقلاب اسلامی با شخصیت حضرت زهرا"
در جمله دیگر،ضمن تحریف تاریخ اینگونه میگوید:
"زنان در جریان انقلاب اسلامی نقش ممتازی داشتند. اگر نهضت مشروطیت بیشتر، نهضتی مردانه بود و به همین جهت آنگونه که شاید و باید حقوق و منزلت زن در آن مورد توجه قرار نگرفت، از جمله حق رأی زنان، انصاف این است که در انقلاب اسلامی حضور زنان چشم گیر و در بعضی از موارد از حضور و تأثیر مردان پررنگ تر و مؤثرتر بود."
طنز تاریخ آنکه مخالفت خمینی با لایحه انجمنهای حکومتی و ولایتی زمان شاه، به خاطر اعطای حق رای به زنان بود!

در حالی که بخش بزرگی از اعتراضات اخیر ایران به ویژه زنان ایران، بر سر به رسمیت نشناختن زن و حقوق او در رژیم جمهوری اسلامی بوده است اما در کمال شگفتی خاتمی میگوید:

"در جریانات اخیر هم باز حضور آرام، موقر و محکم زنان را که حق اساسی خود و دیگران را که مورد تأیید انقلاب و قانون اساسی بود می طلبیدند."


و سرانجام دروغ بزرگ:
"البته نباید نظرات روشنگر و متفاوت حضرت امام هم در پویایی حرکت زنان و دستیابی ایشان به بخش مهمی از حقوقشان را نادیده گرفت."

مساله اسراییل و فلسطین:
"در شگفتم از شورای امنیت سازمان ملل که به سادگی کشورهایی مستقل که می خواهند از حق قانونی و شرعی خود با رعایت مقررات بین المللی استفاده کنند مورد تحریم و تهدید قرار می دهد، ولی در برابر جنایاتی اینچنین بزرگ ساکت می نشینند یا بعض حرکت های صوری آن با مخالفت و وتوی قدرت های بزرگ روبرو می شود و جنایت کار را گستاخ تر می کند."
منظور تلاش جمهوری اسلامی در دستیابی به آنچه که شوربختانه به دروغ انرژی صلح آمیز هسته ای میخواند است.

"در شگفتم از سازمان های مدافع حقوق بشر و نهادهایی چون دادگاه کیفری لاهه که جنایات بزرگ رژیم غاصب را که بارزترین مصداق جنایت علیه بشریت است می بینند و جنایتکاران را به محاکمه نمی کشانند و علیه آنان اقدام نمی کنند."
آزار انسانها در همه جا محکوم است؛از جمله ستم و آزار گاه و بیگاه ارتش اسراییل به فلسطینیها یا بیخردی گروه های تروریستی فلسطینی. کسی که حقیقتن به انسانها به شکل ابزارهای قدرت و بازی نگاه نمی کند، ظلم را در همه جا محکوم میکند.
هرچند سازمانهای حقوق بشری هم همیشه ولو به شکل ناکافی این ندانم کاری هر دو طرف اسراییل -فلسطین را محکوم کرده اند،اما آنچه برای من نیز جای شگفتی دارد آن است که هیچ گاه در ۳۱ سال گذشته گوش ما از خاتمی و خاتمی ها نشنید که جنایات رژیم اسلامی در قتل و کشتار و اعدام دسته جمعی زندانیان و جنگ هشت ساله و دزدی و چپاول(که تماما در آن دست دارند) را محکوم کنند و جملگی گروه های درون جمهوری اسلامی بر آن صحه می گذراند، آن جنگ ویرانگر را مانند امام خود نعمت می دانند، خاتمی جلادی چون لاجوردی شکنجه گر و قاتل بسیاری از زندیانیان را انسانی بسیار شریف میخواند("شهید لاجوردی سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم بود"!) و حفظ چنین رژیم فاسدی را اصل می خواند. اینها خود بزرگترین دلیل بر آن است که این سخنان نه از سر انسان دوستی بلکه سوء استفاده از زجر و مشکلات انسانهای دیگر برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود و نیز البته آموزه های مذهبی فاشیستی است که بی شک باید آنرا کثیفترین نوع بازی قدرت نامید.

صندوقچه ای از دروغ گویی خاتمی را از اینجا می توانید بخوانید.میخواستم جریانی را آغاز کنم و در مورد تک تک آنها بنویسم، اما بعد از نوشتن یکی دونقد(از جمله همین مطلب و یا این یکی) دست کشیدم(یک دلیل آن به محاق رفتن و فراموشی خاتمی و در نتیجه به نقض غرض تبدیل گشتن نوشتن از او است). اگر جریانی آغاز شود که بخواهد دوباره این مرده سیاسی را زنده کند، بی شک تلاشهای امثال من هم از نو برای شناساندن خاتمی، یکی از بزرگترین ضربه گیرها و توجیه کنندگان فسادها و جنایتهای رژیم فاشیستی جمهوری اسلامی آغاز می شود و این قلم کوچک همیشه آماده است.

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

انتقاد از خود را تبدیل به فرصت کنیم:در حاشیه انتقادهای تند احمد باطبی از ایرانیان خارج از کشور


کلیپی از آقای باطبی در بالاترین دیدم که لینک گذار با عمده کردن و درشتنمایی جمله ای از ایشان که میگفت "روی ایرانیان مقیم خارج نمی‌توان حساب کرد!" بحثهای فراوانی را زیر آن به راه انداخت. زیر آن لینک را مکان مناسبی برای برخی حرفها نیافتم و به دو نظر در اینجا و اینجا قناعت کردم و ترجیح دادم مطلب مستقل و کوتاهی را در مورد آن بنویسم.

و اما بعد؛
آنهایی که به ایرانیان خارج از کشور انتقاد یا حمله می کنند، چهار دسته اند که سه تای اولی را حمله مضر و نوع چهارم را انتقاد مفید میدانم:

۱-دسته اول را باید جمهوری اسلامی دانست که همواره تلاش کرده تا ایرانیان خارج از کشور را "هیچ" نشان دهد، بد گویی میکند، نسبت های ناروا میدهد و همیشه هم فراموش میکند که دسته بزرگی از این ایرانیها به خاطر بلایا و آزارهای جمهوری اسلامی ایران را ترک کرده اند. جمهوری اسلامی همواره با استفاده از همه امکانات و سرمایه گذاریهای پیدا و پنهان خود، کشتن و ترور مخالفان،تهدید خانواده آنها در داخل،تشدید اختلافات بین آنها و بالاخره چرب کردن سبیل غرب به این شکافها در بین ایرانیان خارج از کشور دامن زاده و تلاش کرده تا آنها را ناتوان کند نظیر مردم داخل.

۲-دسته دوم اپوزیسیون جعلی جمهوری اسلامی در درون ایران (بیشتر) و خارج از ایران(کمتر) است که به خوبی واقف است که بدنه اصلی و بخش عمده ایرانیان خارج از کشور نسبت به داخل ایران به علت دسترسی به اطلاعات بیشتر، دنیای آزاد، منابع اقتصادی بهتر و شرایط نسبی بهتر در آموزش و تحصیل پی به جعلی بودن این گروهها و احزاب برده اند و فرق ماهوی بین اینها با خود جمهوری اسلامی نمی بینند و هر دو را به یک میزان در بدبختی خود و خرابی ایران سهیم می دانند. این گروه شامل بخش بزرگی از اصلاح طلبان، آن دسته از اصول گرایان که به میانه رو معروف هستند، آن دسته از اسلام گرایان معروف به روشنفکران مذهبی، افراد به ظاهر مستقل و در واقع وابسته به خود جمهوری اسلامی که مانند سوپاپی همواره یکی به نعل و یکی به میخ میزنند، لابی ها،نفوذی ها و اپوزیسیون قلابی جمهوری اسلامی در خارج و نظایر آنها هستند.بدنه ایرانیان خارج از کشور دل خوشی از این گروه و اپوزیسیون خود ساخته درون جمهوری اسلامی ندارند و متقابلن آنها هم به شدت مخالف ایرانیان خارج از کشور هستند و به درستی به این نکته پی برده اند که در نظام ایده ال بدنه عمده و اصلی ایرانیان خارج از کشور برای ایران آزاد فردا، این گروههای درون جمهوری اسلامی جایگاه اساسی نمیتوانند داشته باشند.از این رو دوشادوش جمهوری اسلامی، به شدت مخالف حرکتهایی هستند که ریشه در بیرون از ایران دارند و حتی بیش و پیش از جمهوری اسلامی به هجو، هتک، تمسخر و به رسمیت نشناختن ایرانیان "خارج نشین خوش نشین"(!) و احزاب آنها می پردازند.

۳ - حمله برخی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور به برخی گروههای دیگر و به عبارت دیگر اختلافهای پوچ درون گروهی را باید دسته سوم دانست! اپوزیسیون واقعی جمهوری اسلامی خارج از کشور در قالب احزاب سیاسی، همواره از نقطه ضعفهایی نظیر نداشتن روحیه کار جمعی که ریشه در مسائل تاریخی دارد،عدم درک درست از مفاهیمی نظیر گوناگونی در عقاید و آزادیها، دموکراسی و پلولاریسم، پیش نیامدن با تحولات جهانی، دور نریختن ایدوئولوژیهای کهنه، همگام نشدن با محیط و مردم داخل ایران،حمله از جانب دو گروه قبلی که گفته شد و گوش نسپردن به انتقادهای دلسوزان (یعنی همان گروه چهارم که در ادامه خواهم گفت) صدمه دیده که از جمله این آسیبها مشغول شدن به خود و حمله به خود است!

۴- دسته چهارم را باید بخشی از مردم داخل ایران و نیز عده ای از ایرانیان خارج از کشور دانست که دلسوزانه از آن جهت که پتانسیل های به فعل در نیامده ایرانیان خارج نشین را می بینند، زبان به انتقاد می گشایند و به درستی از آنها تلاش و کار قوی سیاسی بیشتر را طلب می کنند امری که در سه دهه اخیر با کم و کاستیهایی همراه بوده. این دسته از انتقاد ها را نه تنها نباید تهدید خود دید بلکه شایسته است که به شدت از آن استقبال کرد و به اصلاح خود پرداخت و حساب این دسته از انتقادها را باید از سه دسته پیش به طور کامل جدا کرد.این بحثها شامل یک طیف وسیع از انتقادهای بسیار نرم گرفته تا نهیب زدن تند و خشن اما دور از بدخواهی را شامل میشود که به گمان و نظر من این فیلم و سخنان امثال باطبی ها را باید در این دسته اخیر قرار دارد و فراموش نکرد که هرچند به نظر ما با اغراق همراه است(به ویژه آنجا که تعداد ایرانیهای خارج از کشور که سالم و فعال هستند را "بسیار اندک" می داند) یا چندان دیپلماتیک سخن نمی گوید(!) ،اما کنه سخنش هم به هیچ روی یکسره بیراه و نادرست نیست. از یاد هم نباید برد که گاهی انتقاد تلخ و گزنده است هرچند از آنطرف هم شاید این گونه انتقادها هم نباید در دام انتساب و عمومیت دادن نقطه ضعفی به "همه"، تزریق یاس و چیزهایی از این قبیل بیفتند!

البته بسیار بسیار مهم و حیاتی است که از نظر دور نکنیم که بدنه چند میلیونی ایرانیان خارج از کشور نظیر ایرانیان داخل میهنمان، عضو حزب و گروه خاصی نیستند، به صورت حزبی فعالیت نمیکنند و تنها چند درسد آنها عضو احزاب قدیمی اپوزیسیون هستند. به گمان نگارنده بخش غیر سازمان یافته و خودجوش و جدای از گروه های سنتی این اپوزیسیون همواره بهتر از بخش سازمانی آن عمل کرده(باز نظیر داخل خود ایران و ایرانیان داخل)، اندکی با تحولات جهانی و نیازهای داخل کشور راه آمده و خود را به تحولات درونی ایران نزدیک کرده و لذا کمی به تفسیرهای بهتر و در نتیجه واکنشهای مناسب تر روی آورده به گونه ای که برای نمونه در نزدیک به این دو سال اخیر عملکرد های مثبتی نظیر حمایت از حرکت مردم در داخل کشور، پای فشردن بر مفاهیم استاندارد جهانی نظیر حقوق بشر، تلاش برای تبدیل شدن به تریبون و بلندگوی مردم داخل و الویت صدای مردم داخل به شعارهای خود و چیزهایی از این دست هم داشته است. دلایل زیادی را هم میتوان برای چرایی این رخداد بر شمرد که باز به گمان من دو تا از مهمترین آنها را میتوان مهاجرت جوانانی از نسل دوم بعد از انقلاب به خارج از کشور و دیگری کمک گرفتن و استفاده از کاتالیزور حوادث اخیر دانست.هرچند امروز این خون تازه چندان زیاد یا قوی نیست اما امید است که ادامه این روند سبب سر و سامان گرفتن و شکل دادن به این بخش نوپا و غیر سازمانی اپوزیسیون شود و سرانجام از دل آن هم سازمانها و احزاب جدید مترقی تر پدید آید امری که تا کنون محقق نشده و یکی از راههای دستیابی به آن انتقاد از خود و اصلاح ضعفها و تقویت نقاط قوت است.


آنچه که به نظر من ارزشمند است نقد خود و حرکت رو به جلوست. همواره زایش و بالیدن و از نو قد کشیدن دردهایی هم به همراه دارد.به گمان من با آنکه برخی کاملن بر طبق انتظار، ممکن است از این سخنان و انتقاد ها حتی جشن بگیرند، اما به هیچ عنوان نباید هراسید چنانچه برای نمونه علی رغم این مساله، بحث های مفیدی هم زیر همان لینک شد و از طرف دیگر به گونه ای حتی آن تیتر و توضیحات هم نتیجه ای عکس داد!

شنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۹

دو شعر و آواز مازندرانی به نامهای "زبون درازي" و "بسوته دل"


شاعر و نویسنده گرانقدر آقای کيوس گوران اوريمي،بی شک یکی از توانمند ترین شاعران معاصر مازندران میباشد اگر نگوییم که توانمند ترین آنهاست. پاکی و سره بودن زبان مازندرانی شعر ، سبک اشعار ، مفاهیم عمیق و اعتراض پشت آنها سبب شده تا به درستی گوران
شعر خود را فریاد بخواند
.یکی از این اشعار این شاعر توانمند "زبون درازي" است .این شعر از آلبوم "چهل سال عاشقي" میباشد.زبون درازي مجموعه شعر سياسي وانتقادي است که روشن نيست چرا در کتابچه اشعار،برگردان فارسي آن نيامده است!شايد به اين دليل که از تضييقات مميزان ارشاد به دور باشند.البته "زبون درازي" در کتابچه با نام "حرف دل" آمده و همه اين ها گواه معاذير سر راه است!

گوشه های از شعر:

وقتي خامبه حرف دل بزنم نيمه مجاز
وختي که شوني زمر تا بييرم زوون گاز...
مر کلاغ چينده مميز،انه خط زنده مه شعر
چنده اينجه بکشم مميز وشيل ناز؟!
اينجه هرکس سراده شسه کيجاجان راحته
د کرور چاپ بونه شعر بي جواز و با جواز...
[1]

شعر دوم به نام "بسوته دل" از بهروز رستگار و از آلبوم ورف سما است که توسط خواننده گرانقدر آقای محمود شریفی و به آهنگسازی و تنظیم آقای رجب رمضانی میباشد[2].

از اینجا میتوانید به هر دو شعر گوش بسپارد ضمن آنکه نسخه تصویری شعر و آواز دوم را میتوانید از اینجا ببینید.
پا نوشته :
[1]برگرفته از اینجاست.
[2]نقل از اینجاست.

پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

پیشنهاد هایی در مورد شعارها و روزهای راهپیمایی و تظاهرات


بخش نخست: شعارها
اجازه میخواهم که بی مقدمه به جان کلام بپردازم .یکی از ابزارهای سخن گفتن جمعی وقتی که حزب و روزنامه و مدیا در اختیار نداشته باشید و با حکومتی فاشیستی روبرو باشید،"شعار" است.بسیار میشنویم که کسانی بر سر دادن شعارهای مذهبی، "الله اکبر" و یا شعارهای مسبوق به سابقه در جمهوری اسلامی تاکید می کنند و بقیه شعارها و پیشنهاد را به بهانه های مختلف رد و مردم را از آنها نهی می کنند[1]. دو دلیل عمده که این گروه بر می شمارند کم خطر بودن این شعار و نیز مذهبی بودن مردم ما است.

ادعای کم خطر بودن این شعار نسبت به شعارهای دیگر(نظیر زنده باد آزادی، زنده باد ایران،استقلال آزادی جمهوری ایرانی و ... ) وقتی رنگ می بازد که تصویر غرقه به خون کشته وطن و جان فدای میهن مصطفي غنيان را میبینم که در هنگام گفتن الله اکبر روی پشت بام ساختمان به ضرب گلوله تک ‌تیراندازها به سرش کشته شد و هیچ چیز جز همین شعار الله اکبر کم خطر به ادعای این گروه را هم نگفت! مردم به خاطر این شعار جریمه شدند و همچنین منافق خوانده شدند. از این رو به هیچ عنوان این ادعا نمیتواند راست باشد.

ادعای عمده دوم در توجیه این شعار "الله اکبر" آن است که مردم ما مذهبی هستند.اما چند نکته یا به اشتباه یا با رندی در پشت این توجیه پنهان می ماند:
نخست آنکه مذهبی بودن ارتباطی با دخالت مذهب در حکومت ندارند.امروز مردم ما بیش و پیش از هر زمانی به این باور رسیده اند که با دخالت مذهب در حکومت به چیزی بهتر از جمهوری اسلامی نخواهیم رسید و سرانجام هم حرمت مذهب آنها از بین خواهد رفت و هم مملکت و حکومت از دست خواهد رفت.هیچ کس نمیتواند ادعا کند که مردم ایران امروز ما خواهان یک حکومت مذهبی دیگر هستند.این دروغی آشکار است.

دوم آنکه این "مذهبی "بودن را از کجا، کدام آمار گیری و کدام رفرنس معتبر دریافته اید؟ جز این است که منبع چنین خبری خود جمهوری اسلامی است؟ چه کسی میتواند ادعا کند که در جامعه دین زده و نسل جوان دین گریز ایران امروز تعداد مسلمانان معتقد به "شعار اسلامی" الله اکبر از هموطن بی دین،یهودی،زرتشتی،بهایی،مسیحی و ... بیشتر است؟

سوم آنکه چرا میتوان نگران اعتقادات شما بود اما عقاید و آرمانهای مابقی را به هیچ گرفت؟تا کنون به ریزشی که این شعار در نزد هموطن بی دین،یهود،زرتشتی،بهایی،مسیحی و ... ایجاد میکند اندیشیده اید؟عده ای با آنکه هیچ اعتقادی به این شعار شما نداشته اند اما برای پرهیز از اختلاف به سوی شما گام بر داشته و آن را فریاد کرده اند چرا یک بار شما گامی به سمت سایر هم میهنان خود بر ندارید؟چرا شعاری که فراگیر باشد را سر ندهیم؟

چهارم آنکه الله اکبر چگونه میتواند شعار سیاسی یک جنبش باشد؟آن هم جنبشی که در پی براندازی یک رژیم فاشیستی مذهبی است و آن هم شعاری که هم بسیجی مزدور روبروی شما و هم خامنه ای بر منبر هم آنرا سر میدهد؟هدف از این شعار مبهم چیست؟جایگاه سایر هموطنان غیر مسلمان ما در ایران آینده با این شعار چیست؟

و اما بعد؛برادرم آنچه را که میخواهی بر سر دشمنت فریاد کن. آیا درد تو اثبات این است که "خدا بزرگ است"؟خواهرم آیا "الله اکبر" دوای ستم هایی است که بر تو میرود؟پدرم آیا فریاد زدن "یا حسین " و "یا مهدی" ایران فردا را جای بهتری برای زیستن دخترت میکند؟ مادرم، تفکر خامنه ای ها، دشمن وجود سبز توست. حال چه شعارت "جمهوری اسلامی" باشد چه الله اکبر و چه زنده باد آزادی یا زنده باد ایران.پس چرا سخن دلت را فریاد نکنی ؟اگر هموطنی از دادن شعار تند می هراسد(که ما همه انسانیم و این ترس عیبی بر کسی نیست)، لاقل شعاری را سر دهیم که روشن است و پیغامی آشکار دارد. چه کسی میگوید که خطر زنده باد آزادی یا زنده باد ایران از خطر سخن مبهم و و مذهب زده الله اکبر بیشتر است؟چرا چیزی را فریاد نکنیم که همه آن را میخواهیم مانند زنده باد آزادی،مرگ بر دیکتاتور،زنده باد ایران، دین از حکومت جدا و ...؟هموطنم دردت را فریاد کن.آزادی،جوانی و ایرانت را فریاد کن.مرگ دیکتاتور را فریاد کن.جدایی دین را از قدرت آواز کن.نابودی تفکر ولایت فقیهی را بخوا.واژگونی شالوده رژیمی که با سلاح کشتار بالیده و پا گرفته را سرودی تازه بخوان.شعار حقیری را سر مدهیم که شعار دشمنمان هم هست.

نباید به آنهایی که با رندی و با راه امام، اسلام رحمانی، طرح شعارهای مذهبی، چنگ زدن به روش ها و افراد خود حکومت و دروغ های ۳۲ ساله به دنبال قالب کردن جمهوری اسلامی ورژن ۱.۱ با یک دور برگردان به مردم ایران و به هدر دادن خونها ی ریخته شده هستند، گوش داد.امروز همه ما باید بر جدایی نهاد دولت از نهاد مذهب ،بیطرف بودن دولت نسبت به ادیان و عقاید مختلف،قانون گذاری حکومتی نکردن مذهب،حق فعالیت سیاسی همه و همه از مذهبی گرفته تا بقیه، محترم بودن همه مردم فارغ از هر مرام و عقیده مذهبی و غیر مذهبی، رجحان نداشتن برخی بر دیگران در برابر قانون به خاطر مذهبی بودن و .. پای بفشاریم که فردا دیر است یعنی دقیقن همان مفاهیمی که در سکولاریسم و شعارهای به جای مردم در این بیش از یک سال مانند "شعار ملت ما دین از سیاست جدا" تبلور می یابد یعنی همان خواسته مردم و نسل جوان و آگاه ایران که مورد مخالفت جدی جمهوری اسلامی و آن گروهی است که با رندی اهداف خود را برای بی اثر کردن تلاشهای مردم در پشت شعارهای مذهبی پنهان می کنند.

برخی از شعارهایی که (به گمان من ) رسا هستند،اینهاست(تمامی این شعارها توسط خود مردم در این بیش از یک سال فریاد شده اند و از من نیست):

ولایت استبداد، نابود باید گردد
کار دین با خدا، دین از سیاست جدا
شعار ملت ما، دین از سیاست جدا
ایران زمین یک صدا، ننگ بر این کودتا
ایران شده ویرانه، دولت فکر لبنانه
سپاهی جدا شو، با ملت هم صدا شو
هم میهن دلیرم حقتو پس میگیرم
مرگ بر دیکتاتور
شعار امسال ما دین از سیاست جدا
بهمن هشتاد و هشت دیکتاتوری درگذشت
نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران
تجمع صلح آمیز حق مسلم ماست
کار خدا با خدا دین از سیاست جدا
مرگ بر طالبان چه کابل چه ایران
ندائیم ، سهرابیم ما همه یکصدائیم
آزادی انتخاب حق مسلم ماست
حکومت ایرانی حق مسلم ماست
استقلال آزادی جمهوری ایرانی
۳۰ سال فقط جنایت لعنت بر این ولایت
ما اهل کوفه نیستیم پول بگیریم بایستیم
دیکتاتور قاتله، ولایتش باطله
اشک تمساح نمی خوایم، دولت مصباح نمی خوایم
تجاوز، شکنجه دیگر اثر ندارد
اونی که میگن عادله، دروغ میگن قاتله
خونی که در رگ ماست، هدیه به ملت ماست
برادر ارتشی وقتشه آزاد بشی
پول نفت چی شده، خرجه بسیجی شده
می جنگیم، می میریم، ایران و پس می گیریم
آزادی، عدالت، این است شعار ملت

بخش دوم: روزهای راهپیمایی و تظاهرات
نه تنها شعارها بلکه روزهای اعتراض را هم باید خودمان انتخاب کنیم.چرا روزهای خودمان را برای بیان خواسته هایمان بر نگزینیم جای آنکه از سالروز جمهوری اسلامی و از ۲۲ بهمن خونین و یاروز قدس بهره بجوییم؟روزهایی چون عاشوراها، بهترین انتخاب برای رساندن پیام همدلی و هم گرایی به گوش هموطن تحت ستم سنی،بی دین،یهود،زرتشتی،بهایی،مسیحی و ... نیستند.چرا از سالروزهای باستانیمان که به نیکی همواره با مهر و خوشحالی گره خورده اند، سود نبریم یا هر روزی که ریشه در مفهومی نیک و فراگیر و فراگروهی که همه بر سر آن توافق داریم(مانند ۱۶ آذر و روز جهانی کارگر و ...).چرا آنان تابع ما نباشند و ما همیشه باید تابع و گوش بزنگ اجازه جمهوری اسلامی برای تعیین روزی باشیم؟

هم میهنم؛تفکر ولایی تنها از تو تایید می طلبد وگرنه برای وجود سبز تو هیچ ارزشی قائل نیست؛چه فریاد جمهوری اسلامی سر دهی،چه جمهوری ایرانی با باتوم بر سرت خواهد کوفت پس چرا حرف دل خودمان را در روزهای خودمان فریاد نکنیم؟

پاینده ایران

پا نوشته:
1- بارزترین گروههایی که بر شعارهای مذهبی یا شعارهای در چارچوب رژیم جمهوری اسلامی تاکید داشته اند، اصلاح طلبان و نیز آقایان موسوی و کروبی بوده اند تا آنجا که برای نمونه در واکنش به دو شعار معروف "استقلال آزادی جمهوری ایرانی" و "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران"، آقای موسوی برخلاف آنکه گاهی خود یا اطرافیان ایشان او را "همراه " و نه "رهبر" جنبش سبزمی خوانند ،این بار آشکارا و تمام قد در نقش یک رهبر تمام عیار این دو شعار را ممنوع دانسته و حتا محدوده و چارچوب شعارها و خواسته های آتی جنبش سبز را با صدور یک بیانیه جدید و با پای فشردن بر جمله ای قدیمی از خمینی یعنی "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر" مشخص کردند، جمله ای که کمترین میزان سنخیت را با خواسته های غالب مردم و شعاردهندگان داشت. همچنین آقای کروبی در بیانیه تصویری که پس از ۱۳ آبان دادند بیان کردند که یکی از هدفهای ایشان برای همراهی مردم در قسمتی از مسیر این بود که مواظب باشند شعار انحرافی داده نشود(که منظورشان همان شعارهایی نظیر " استقلال آزادی جمهوری ایرانی" و یا "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" می باشد). بی ادبیهای آشکار خاتمی در واکنش به این شعاردر آن جمله معروف که "حالا بر فرض کسي و جرياني و گروه کوچکي، غلطي کرده ..." نیز در نوع خود جالب بود.منبع این سخنان را میتوانید از اینجا یااینجا ببینید.

چهارشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۹

لزوم اصلاح اشتباهی در نقل یک جمله از مرتضی الویری در مورد خانم ترانه موسوی


مصاحبه کننده که از روزنامه های وابسته به جمهوری اسلامی و مخالف جنبش است از الویری میپرسد:
یکی از کسانی که نامش در این لیست وجود داشت فردی به نام سعیده پور آقایی است که بعدها مشخص شد وی از خانه فرار کرده ولی اسمش درلیست مذکور وجود داشت که البته آقای موسوی هم درمراسم ختم ساختگی این فرد شرکت کرد! شما احتمالا بهتر از من میدانید خواهر این فرد سپیده پور آقایی از فعالان کمیته گزارشگران حقوق بشر و از نزدیکان کیوان رفیعی عامل کددار گروهک مجاهدین خلق بوده است. اینکه نام این فرد در لیست کشته شدگان منتشر میشود از آن دست شواهدی است که بر جعلی و مشکوک بودن این لیست صحه میگذارد

که الویری پاسخ میدهد :
بله، این از همان مواردی است که گفتم اشتباه بوده است و البته کمیته این موضوع را اعلام کرد.

بعد در ادامه میپرسد
یكی دیگر از اسامی كه در گزارش كمیته پیگیری اعلام شد، ترانه موسوی بود كه طبق اطلاعات به دست آمده این شخص در خارج از كشور ساكن است و اطلاعات دقیقی از این ماجرا در دست نیست و موضوع به شدت مشکوک است و ارتباط موضوع با ماجرای یکی ازآقازادههای معروف ازسؤالاتی است که به آن پاسخ داده نشده است. از سوی دیگر اگر این فرد کشته شده باشد به هر حال دارای خانواده و دوستانی استاما شما بارها در مصاحبههای خود به كشته شدن این شخص تأكید داشتهاید، علت پافشاری شما در این موضوع چیست؟

که الویری پاسخ میدهد :
من در این رابطه مدارك و مستندات خاصی در اختیار دارم،اما به دلایلی که قول شرعی داده ام تا به امروز این مدارك را منتشر نكرده ام. ماجرای ترانه موسوی بسیار پیچیده است، این شخص در مقابل مسجد قبا دستگیر شده است.

اما کسی یا کسانی آن پاسخ به سوال اول را که در مورد سعیده پور آقایی است را به پاسخ به سوال دوم که درباره ترانه موسوی است چسبانده اند و جمله ای مانند این اختراع کرده اند :
این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود و البته کمیته هم این موضوع را اعلام کرد، درباره ترانه موسوی مدارک و مستندات خاصی در اختیار دارم، اما به دلیل آن‌که قول شرعی داده‌ام تا به امروز این مدارک را منتشر نکرده‌ام.

در حالی که قسمت اول این جمله هیچ ارتباطی با قسمت دوم آن ندارد و کاملا ایجاد شبهه میکند.این اشتباه در همه جا از جمله وبلاگها،بسیاری از خبرگزاریها،ویکی فارسی و ... دیده میشود تا آنجا که حتی اگر شما "مرتضی الویری+ترانه موسوی" را در گوگل جستجو کنید در بسیاری جاهابه جمله مجعول:
این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود و البته کمیته هم این موضوع را اعلام کرد، درباره ترانه موسوی مدارک و مستندات خاصی در اختیار دارم، اما به دلیل آن‌که قول شرعی داده‌ام تا به امروز این مدارک را منتشر نکرده‌ام.

بر میخورد که به هیچ وجه درست نیست و قسمت اول این جمله که " این یکی از همان مواردی است که اشتباه بود " در مورد ترانه موسوی نیست.الویری به صراحت میگوید که ترانه موسوی بوده،در حوادث پس از انتخابات دستگیر شده،در مقابل مسجد قبا دستگیر شده و نامش باید در لیست کشته شدگان باشد.

تذکر :اینکه میتوان در مورد ترانه موسوی بیشتر تحقیق کرد و اینکه در مورد سعیده پور آقایی راست میگویند یا نه بحث دیگریست که ارتباطی به موضوع این نوشته البته ندارد.

این بخش از مصاحبه را به طور کامل در اینجا کپی میکنم :

پرسش:یکی از کسانی که نامش در این لیست وجود داشت فردی به نام سعیده پور آقایی است که بعدها مشخص شد وی از خانه فرار کرده ولی اسمش درلیست مذکور وجود داشت که البته آقای موسوی هم درمراسم ختم ساختگی این فرد شرکت کرد! شما احتمالا بهتر از من میدانید خواهر این فرد سپیده پور آقایی از فعالان کمیته گزارشگران حقوق بشر و از نزدیکان کیوان رفیعی عامل کددار گروهک مجاهدین خلق بوده است. اینکه نام این فرد در لیست کشته شدگان منتشر میشود از آن دست شواهدی است که بر جعلی و مشکوک بودن این لیست صحه میگذارد؟
پاسخ:بله، این از همان مواردی است که گفتم اشتباه بوده است و البته کمیته این موضوع را اعلام کرد.

پرسش:اما آقای الویری، طبق سند غیر قابل انکار باید گفت که این لیست اسامی که کمیته منتشر کرد کاملا منطبق با لیستی است که از طریق کیوان رفیعی عامل کد دار منافقین دراختیار محسن مخملباف که سخنگوی خارج ازکشور مهندس موسوی بود قرار گرفت و همین ایمیل برای آقای بهشتی ارسال شد و لیست مذکور که شامل 72 نفر بود به عنوان کشته شدگان حوادث پس ازانتخابات منتشر شد. سند مربوط به این ایمیل موجود است. البته این به آن معنا نیست که همه اعضای کمیته مذکور از این ایمیل با خبر بودهاند. خود شما از این ایمیل و لیستی که آمده بود خبر دارید؟

پاسخ:نه، من ازموضوعی که شما میگویید بی خبرم، ولی به صراحت اعلام میكنم كه اگر برای افراد كمیته پیگیری صحت یا غیر واقعی بودن مطلب و اسمی مشخص میشد هیچ انگیزهای برای عددسازی دروغی وجود نداشته است، به عنوان مثال در رابطه با پرونده نام سعیده پور آقایی زمانی كه مشخص شد این شخص در بین كشته شدگان نبوده، بلافاصله از طریق دوستان اسم این شخص از لیست خارج شد. ما هدفمان پیگیری موضوع و سر و سامان دادن به ماجرا بود و با نیت خیر وارد این کار شدیم و این همان موضوعی است که گفتم برخی جریانات خارج نشین درصدد سوءاستفاده ازفضای نابسامان داخلی بودند.

پرسش:یكی دیگر از اسامی كه در گزارش كمیته پیگیری اعلام شد، ترانه موسوی بود كه طبق اطلاعات به دست آمده این شخص در خارج از كشور ساكن است و اطلاعات دقیقی از این ماجرا در دست نیست و موضوع به شدت مشکوک است و ارتباط موضوع با ماجرای یکی ازآقازادههای معروف ازسؤالاتی است که به آن پاسخ داده نشده است. از سوی دیگر اگر این فرد کشته شده باشد به هر حال دارای خانواده و دوستانی استاما شما بارها در مصاحبههای خود به كشته شدن این شخص تأكید داشتهاید، علت پافشاری شما در این موضوع چیست؟

پاسخ:من در این رابطه مدارك و مستندات خاصی در اختیار دارم،اما به دلایلی که قول شرعی داده ام تا به امروز این مدارك را منتشر نكرده ام. ماجرای ترانه موسوی بسیار پیچیده است، این شخص در مقابل مسجد قبا دستگیر شده است.

پرسش:آقای الویری بالاخره این ترانه موسوی چه کسی است؟خانوادهای، دوستی یا آشنایی نداشته که پیگیر موضوع وی باشند؟

پاسخ:من دارای محذوراتی هستم. بیش از این نمیتوانم توضیح بدهم، دراین زمینه عذر شرعی دارم.

یکشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۹

نگاه تازه به برخی اسناد بیست و هشت مرداد توسط دکتر عباس میلانی و حلقه های ناکامی: حزب توده، قدرتهای خارجی، روحانیون، شاه، مصدق و مردم!


سالگرد واقعه ۲۸ مرداد است و ما با مقالات و تحلیلهای گوناگون جدید و قدیمی مواجه هستیم که در برگیرنده یک طیف گسترده است از تحقیقات علمی و تاریخی گرفته تا نوشته های احساسی.نوشتن در مورد این رویداد نیاز به مطالعات گسترده دارد از همین رو تصمیم گرفتم که خودم کمی خاموش باشم و در عوض تنها یک مصاحبه که به تازگی توسط رادیو فردا با دکتر میلانی انجام شده را اینجا قرار دهم.دو نکته در این مصاحبه و واکنشها به آن برایم جالب است:

نکته اول : این است که به نظر میرسد در این مصاحبه میلانی با نگاه تازه به برخی اسناد بیست و هشت مرداد سعی دارد تا به همه جوانب بپردازد و نقش همه عوامل را نشان دهد.چنان که برای نمونه در مورد دکتر فاطمی میگوید :

عامل ديگرى كه به گمان من در تغيير راى برخى از روحانيون و بازاريان كمك كرد، راديكاليزم روزافزون دكتر فاطمى بود.دكتر فاطمى در آن زمان وزير امور خارجه(سخنگوى دولت)است، شاه با اينكه فرار كرده و در عراق يا رم به سر مى برد اما هنوز، رسما پادشاه اين مملكت است. و مصدق و كابينه اش هنوز هم رسما موظف و متعهد به رعايت قانون اساسى هستند.دكتر فاطمى رسما جامعه را به پايان دادن دوران – به قول او كثيف – سلطنت دعوت مى كند و شاه را دست نشانده انگليس ها مى داند. الفاظى كه استفاده مى كند به راستى شگفت انگيز است.بعد همين شخص بعد از نوشتن چنين مقالاتى در باختر امروز، در جلسه اى ادعا مى كند كه دولت دكتر مصدق كماكان پايبند قانون اساسى است و خواستار سرنگونى شاه نيست.هر كسى در آن زمان اين ها را مى خواند به گمان من نگران مى شد كه آيا مصدق، جلودار فاطمى است؟ آيا دكتر فاطمى و حزب توده- مشتركا- برنامه اى براى آينده كشور دارند.


خبر و برداشتی که بسیاری کسان ان را نمی پسندند یا در جایی در مورد گفتگوی صدیقی با مصدق و این جمله قدیمی که "۲۸ مرداد کودتای شاه بود " اینچنین میگوید

دكتر صديقى در اين مورد به تصريح مى گويد كه در دوران فترت، پادشاه حق عزل و نصب نخست وزير را دارد و دكتر صديقى به خود مصدق مى گويد كه اگر شما مجلس را منحل كنيد شاه ممكن است شما را عزل بكند.مصدق مى گويد كه «شاه جرات ندارد و انحلال دولت و مجلس اوضاع را خيلى دگرگون مى كند» دوباره اگر به اسناد نگاه كنيم ازسال ۵۱ تا ۵۳ شاه در مقابل پيشنهادات انگليس براى كودتا عليه مصدق مقاومت مى كند. بارها و بارها به ايشان پيشنهاد مى شود و مقاومت مى كند و مى گويد كه من بايد يك راه قانونى براى عزل مصدق پيدا كنم
.

همچنین در مورد نقش بسیار پر رنگ حزب توده و رادیکالیزم این حزب پر حرف و حدیث و عملکرد مخرب آن اسناد و دید جالبی را ارائه میکند.همچنین بر نقش آشکار دخالتهای خارجی(انگلیس ،امریکا ،شوروی) صحه میگذرد یعنی چیزی که از قضا اخیرا برخی مقالات سعی در کم رنگ نشان دادن آن دارند و یا بر نقش ظریف روحانیت از جمله کاشانی اشاره دارد که باز به گمان من اخیرا برخی از مقالات تلاش دارند تا همه چیز را به پای او بنویسند و بر روی نام بقیه گروه ها یکسره خط بکشند.

نکته دوم : واکنشها به این مصاحبه است(نظیر کامنت های پاک لینک در رادیو فردا) که برایم بسیار جالب و قابل مطالعه است.جالب است که به محض آنکه مطلبی باب میل ما نیست به جای پرداختن به خود نقد، حمله به نقاد را آغاز میکنیم.همین جناب دکتر میلانی کتابها و مقالات انتقادی به شاه دارد که در همه آنها بیطرفانه و بسیار موشکافانه و دقیق مسائل را تحلیل میکند اما تا اندکی تاریخ را آنگونه که ما نمیپسندم باز خوانی میکند حمله ها آغاز میشود.به یقین اگر اهل مطالعه و اندیشه هستیم، دکتر میلانی که تا دیروز مورد رجوع بسیاری کسان بود امروز هم باید به نظر او در این مورد توجه کنیم و اینکه به محض آنکه یک مورخ کمی نظری مخالف با ما دارد دیگر به او توجه نداریم از نداشتن روحیه حقیقت جویی در ما حکایت دارد.

سخن آخر :
به گمان و نظر من(که می پذیرم میتواند اشتباه باشد)، عوامل موثر در واقعه ۲۸ مرداد به ترتیب اهمیت میتواند این موارد باشد :۱-زیاده خواهی ،خیانت و سودای قدرت از سوی حزب توده ۲-قدرتهای خارجی نظیر انگلیس،امریکا و روسیه ۳-روحانیونی نظیر کاشانی ۴-برخی اشتباهات شاه و دربار ۵- برخی سیاستهای نادرست خود مصدق، هیات دولت او و اطرافیانش ۶-قشر روشنفکر ایران و تا حدودی مردم که با قدرت و تا انتها پشتیبان نمایندگان خود نبودند.

به گمان من کمتر مطالعه و تحقیقی در مورد ۲۸ مرداد با روش کار علمی و تاریخی درست انجام گرفته به گونه ای که در بیشتر موارد غرضها و پیش داوریها بر روحیه و رویه علمی کار غلبه داشته.وآنچه که بیش از این حتی مورد تاسف است این است که هدف از این تحقیقات هم گشودن راه جدیدی پیش پای ایران خسته ما نیست بلکه در بسیاری موارد گشودن عقده های قدیمی، منزه جلوه دادن حزب و گروه و طرز تفکر خود (در جریانی که به راستی تمام ایران در آن نقشهای کم رنگ و پر رنگی داشته) و سرانجام جنگ قدرت است که بیش از ۶۰ سال است که جز اتلاف وقت و انرژی نتیجه عملی نداشته و چراغی را پیش پای ایران رو به سوی آینده روشن نکرده است.

این مصاحبه را میتوانید از اینجا بخوانید

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

جنگ درونی قدرت در رژیم جمهوری اسلامی: مژده ای خوش که باید زودتر از آن بهره جست.


احزاب و گروههای درون جمهوری اسلامی بر خلاف گروه های رقیب در طی ۳۰ سال نخست جمهوری اسلامی از نظر حفظ همگرایی و کارکرد های خود تا حدود زیادی بهتر عمل کرده اند امری که به نظر میرسد در طی نزدیک به دو سال اخیر تضعیف شده و حتی میرود تا بر عکس شود.بازار روز سیاست در بین جناح های جمهوری اسلامی جولانگاه گروه هایی است که بسیاری از آنان از درون تحلیل رفته اند و دچار ریزش شده اند ،مفاهیم و کارکردهای خود را از دست داده اند و دچار بحران هویت عمیق شده اند و تشتت در آنها به نقطه مشترک همه آنها تبدیل شده. در اینجا مروری بسیار مختصر به کارنامه این جناح ها و احزاب در جموری اسلامی و در بین مخالفان آن دارم .

بخش اول :اپوزیسیون جمهوری اسلامی
الف) داخل ایران :کج دار و مریز اما رو به پیش
در داخل ایران ،نزدیک به سی و دو سال است که اعتراضات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... مردم وجود داشته ولو اینکه گاهی فراز و فرودهایی داشته آنچنان که جنبش اخیر سبز زاییده همین اعتراضات و خشم مردم ایران است و این جنبش نوک کوهی است قدیمی که از پس سالیان و در پی انتخابات اخیر از دل ایران سر بر آورده است و همگام با پای فشردن بر فساد اقتصادی و بی کفایتی جمهوری اسلامی،با برخی از اساسی ترین ریشه های نظام جمهوری اسلامی مانند ولایت و سلطنت یک فقیه بر کشور یا حکومت دینی در تضاد جدی قرار دارد.این جریان و این بخش اپوزیسیون جمهوری اسلامی اساسیترین و اصیلترین بخش آن و دارای پتانسیل های به فعل در نیامده فراوانیست که سرمایه گذاری همه ما باید بر روی آن باشد.

ب ):خارج از ایران :اپوزیسون کم رمق و خونی تازه؟شاید!
اپوزیسیون خارج از کشور همواره از نقطه ضعفهایی نظیر نداشتن روحیه کار جمعی که ریشه در مسائل تاریخی دارد،عدم درک درست از مفاهیمی نظیر گوناگونی در عقاید و آزادیهاو دموکراسی و پلولاریسم ، همچنین پیش نیامدن با تحولات جهانی ، دور نریختن ایدوئولوژیهای کهنه ،همگام نشدن با محیط و مردم داخل ایران رنج برده و از سوی دیگر جمهوری اسلامی هم با استفاده از همه امکانات و سرمایه گذاریهای پیدا و پنهان خود و نیز کشتن و ترور مخالفان و چرب کردن سبیل غرب به این شکافها در اپوزیسیون دامن زاده و روز به روز آن را ضعیف تر کرده اما به گمان نگارنده بخش غیر سازمان یافته و خودجوش و جدای از گروه های سنتی این اپوزیسیون در نزدیک به این دو سال اخیر اندکی با تحولات جهانی و نیازهای داخل کشور راه آمده و خود را به تحولات درونی ایران نزدیک کرده و لذا کمی به تفسیرهای بهتر و در نتیجه واکنشهای مناسب تر روی آورده.نظیر حمایت از حرکتهای این دو سال مردم در داخل کشور،پای فشردن بر مفاهیم استاندارد جهانی نظیر حقوق بشر،تلاش برای تبدیل شدن به تریبون و بلندگوی مردم داخل و الویت صدای مردم داخل به شعارهای خود و چیزهایی از این دست.دلایل زیادی را هم میتوان برای چرایی این رخداد بر شمرد که باز به گمان من دو تا از مهمترین آنها را میتوان مهاجرت جوانانی از نسل دوم (و گاهی حتی سوم)انقلاب به خارج از کشور و دیگری کمک گرفتن و استفاده از کاتالیزور حوادث اخیر دانست.هرچند امروز این خون تازه چندان زیاد یا قوی نیست اما امید است که ادامه این روند سبب سر و سامان گرفتن و شکل دادن به این بخش نوپا و غیر سازمانی اپوزیسیون شود.

بخش دوم :جمهوری اسلامی و واپاشی گروه های آن و بحران هویت!
گروههای درون حکومتی جمهوری اسلامی اما داستانی جداگانه دارند.تلاشها و تحولات اصلاح طلبان، اصولگرایان، باند رهبری، باند رفسنجانی، سپاه و بسیج، کارتل های مذهبی(نظیر دینکاران حوزه های علمیه، مراجع و همه آنانی که از مذهب به مثابه وسیله استفاده میکنند) و بسیاری دیگر در طی سی سال نخست انقلاب به سمتی بوده که تعاریفی حداقلی و چارچوبهای نسبتا تعریف شده از هر کدام از این گروه ها و اهداف و کارکردهای هر کدام از آنها در درون جمهوری اسلامی به دست داده است(ولو اینکه همپوشانیهایی نیز با یکدیگر داشته اند و جابجایی افراد از این یکی گروه به آن یکی گروه هم صورت میگرفت) به گونه ای که تمامی این گروه ها با پیمانی نا نوشته اما بسیار محکم، سازمان یافته و تخلف ناپذیر مقید به اصولی حداقلی نظیر الویت حفظ نظام بر هر چیز دیگر، آشکار نکردن برخی اسرار مگو، تقسیم غنائم ولو اینکه توام با اشکالاتی باشد و نیز مخالفت شدید با همه افراد یا گروههای مخالف نظام و اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج به ویژه با برخی از گروه ها و افراد که خواهان سکولاریسم و یا حکومت لاییک که در آن نهاد دین و حکومت جدا باشد (یعنی تضاد و تقابل جدی با رکن اساسی جمهوری اسلامی)، بودند.
در طی سی سال نخست این اصول و قواعد هرگز به طور جدی از سوی یک گروه نقض نمیشد(هرچند از ابتدای دوره احمدی نژاد نشانه های آشکاری در دست بود که این وضع به همین شکل نخواهد ماند).اما آنچه که طی نزدیک به این دوسال (کمی پیش از انتخابات تا به امروز ) میتوان دید داستان سردرگمی و از هم پاشیدگی این چارچوبها و بر هم خوردن جدی قواعد بازیست.برخی از گروه های درون حکومتی جمهوری اسلامی می روند تا به طور کامل و با شدت(حتی در برخی موارد با لگد) از آن بیرون بیفتند و گروه های دیگر به هیچ عنوان به پیشنهاد های بده بستان آنها دیگر توجه ندارند.

اصلاح طلبان که دوران زمام داریشان با برخی از امور ناخوشایند نظیر سرکوب گسترده ترین و اولین تظاهرات اعتراضی میلیونی مردم، حمله به دانشگاه ها و قتلهای زنجیره ای همراه بود و یا برخی افراد کلیدی آنها نظیر خاتمی، بعد از 8 سال تکرار "جامعه مدنی" سرانجام مرادش را از آن به ترکیب عجیب "مدینه النبی" فرو کاست و در کمال شگفتی در پایان به صراحت خود را "تدارکچی" نظام خواند،امروز حال و روز خوبی ندارند به طوری که برای نمونه امروز حتی توان دفاع از نام این گروه و کلمه "اصلاح طلبی" در سیستم فعلی جمهوری اسلامی بسی مشکل می نماید و معلوم نیست دیگر اصلن باید چه چیز اصلاح شود و اصولا جایگزینی این شخص با آن شخص یا اصلاح صوری برخی امور چه فایده ای در چنین سیستم ویران، فاشیستی، بیکفایت و قاتل دارد جز تقویت و ادامه خونبار آن.

از طرف دیگر اصولگرایان پاره پاره شده اند و به جای یک گروه به ده ها تیم و باند که حول افراد مختلف گرد آمده اند تبدیل شدند.مطهری که آن را اصول گرای میانه رو و عاقل میخوانند از یک طرف این یکی هم تیمی خود را (که اصولگرای سنتی میخوانند!) پفیوز خطاب میکند و از سوی دیگر به مشایی که معلوم نیست چگونه اصولگرایی است به سبب زیر سوال بردن رکن رکین اسلامیت ایران و نظام حمله میکند.

سپاه،نیروی انتظامی و بسیج پاره پاره شده به گونه ای که برخی از سرداران سپاه(نظیر محصولی و رحیمی) یا نیروی انتظامی (تا حدودی نظیر احمدی مقدم و رادان) به گروه احمدی نژاد و مشایی و مصباح یزدی و دولت پیوسته اند.این گروه نخست، بیشترین سهم را در قرادادهای بدون مناقصه دولت دارند و ثروت فراوانی در طی همین مدت اندوخته اند. گروهی همچنان در باند رفسنجانی باقی مانده اند. این گروه هر چند صدمات جدی دیده اند (نظیر حمزه کرمی که اخیرا نامه ای به خامنه ای نوشته) اما هنوز وجود دارند و از قضا آخرین تکیه گاههای رفسنجانی و موسوی و اصلاح طلبان در درون سپاه هستند .گروه سوم سپاه متشکل از سرداران به ظاهر در خط ولایت علی خامنه ای و از طرفداران او هستند.طرفداران فرصت طلبی که از شدت نابکاری هیچ رهبری را بر سر شوق نمی اورند و دلگرمی نمی بخشند چه رسد به علی خامنه ای که این روزها به کمتر کسی میتواند اعتماد کند.افرادی نظیر قالیباف، جعفری، رحیم صفوی و کمی تا قسمتی محسن رضایی که از قضا بسیاری از آنها رویای ریاست جمهوری را در سر می پرورانند و در این راه هم تنها رقیب خود را احمدی نژاد و البته مشاور مرموز او مشایی میدانند.

روحانیون و حوزه های علمیه و مراجع و دینکاران هیچ گاه تا به این حد در موضع ضعف نبوده ند به گونه ای که امروز حتی در مواردی دولت به بیان رایج جامعه ایران "برای آنها تره هم خورد نمیکند".خامنه ای از بخش بزرگی از آنها دلسرد شده است. مردم از بخش بزرگی از آنان بیزارند. سپاه آنها را به هیچ می انگارد و اختلافهای درونی و چند صدایی هم در ناتوانی آنها مزید بر علت گشته.

باند خامنه ای و پسران به یقین بزرگترین بازنده این نزدیک به دو سال می باشد به گونه ای که حوزه های نفوذ او روز به روز و به شدت تنگتر و تنگتر میشود.جمهوری اسلامی اگر نگوییم فاسدترین سیستم جهان امروز است اما میتوانیم با تقریب خوبی بگوییم که جمع اراذل و اوباش و نابکارترین افراد است. به حرکت در آوردن این چنین جمعی که خامنه ای به دور خویش گرد آورده پول کلان و فصل الخطاب بودن می طلبد.از درآمد چند صد میلیاردی نفت در طی این ۵ سال به نسبت باند احمدی نژاد، اندکی به خامنه ای رسیده و از سوی دیگر او نه تنها دیگر فصل الخطاب نیست(ولو اینکه با حکم شرعی خود را در حد پیامبر بالا برد) بلکه به هدف اصلی نوک پیکان تیز همه مخالفتها تبدیل شده پیکانی که تمام گروه های درون جمهوری اسلامی با هزینه های زیاد در طی سالها قبل توانسته بودند آن را از نشانه گیری مستقیم به سمت خامنه ای دور کنند. امروز او در بحران مشروعیت و ناتوانی دست و پا میزند و دولت در مواردی آشکارا به او دهن کجی میکند و احمدی نژاد حتی او را در بازی مذاکره با امریکا یا مسائل هسته ای که زمانی امتیازی به تمامی در قلمرو قدرت او بوده شرکت نمیدهد و بدتر آنکه در بسیاری موارد با حمایتهای پرهزینه باید ندانم کاریهای احمدی نژاد را هم جبران کند مشکلی که حتی طرفداری افرادی امثال برادارن لاریجانی و یا توکلی و .. هم نتوانسته گره آن را برایش بگشاید.

در این میانه شرایط رفیق دیرینه خامنه ای یعنی رفسنجانی نیز دست کمی از او ندارد. کدورتها بین ایندو بالا گرفته و از سوی دیگر جنگ بین رفسنجانی و احمدی نژاد سبب قطع دسترسی رفسنجانی به برخی نهادهای قدرت و پول شده. از بسیاری جهت از درون حکومت رانده و از مردم مانده شده تا آنجا که تنها راه برای حفظ امنیت فرزندش که در پی آشکار شدن تنها یکی از آن رازهای مگو توسط رقیب، محکوم به رشوه گیری بین المللی شده فراری دادنش به خارج است. رازهای مگویی که همین چند سال پیش هیچ گاه از زبان هیچ دادگاهی یا مقام رسمی به در نمی آمد حتی در اوج بازی اصلاح طلبی.

باند نوپای احمدی نژاد با همکاری دولت و مشایی به سرعت و با تکیه بر پول نفت از تمامی گروههای موجود در جمهوری اسلامی افرادی را کنده و به همراه تیم آنها به خود الصاق کرده.در این بازار شام از دینکار و آخوندی چون مصباح یزدی گرفته تا سپاهی مانند محصولی، نوحه خوان، اراذل و اوباش و لباس شخصی، سرداران نیروی انتظامی و بسیج،کارتل های اقتصادی، دکتر، مهندس، ورزشکار و هنرپیشه و ... وجود دارد.تنها رشته ای که این دانه های ناهمگون را در کنار هم قرار میدهد پول نفت است که به شکل مناقصه های بی حساب و کتاب، سند و آمار سازی، دزدی آشکار، منحل کردن سازمانهای نظارتی و ... به جیب این افراد و گروه ها سرازیر میشود.به نظر میرسد این اتحاد ناپایدار و سست و شکننده بیش از هر چیز نیازمند ریاست جمهوری دائمی احمدی نژاد یا روح او در بدنی دیگر یعنی مشایی مرموز است.دو راهی که مخالفان بسیاری دارد.

نتیجه گیری :
به گمان نگارنده بر خلاف حرکت مردم که تا حدودی رو به سوی همگرایی دارد(باهمه نقاط ضعف و نارساییها)، تشتت در تمامی گروه های درون جمهوری اسلامی رخنه کرده و این دو سال آخری بر خلاف سی سال قبل از آن، جمهوری اسلامی در ضعیف ترین موضع خود و در عوض مردم و مخالفان در موقعیت بهتری نسبت به گذشته قرارد دارند.آنجا که حتی خود نظام اقرار به آن دارد که در طی این همین مدت کوتاه بارها تا پای سقوط رفته. این تشتت درون گروه های جمهوری اسلامی و آگاهی حداقل بخشی از مردم از بهترین و ارزشمند ترین دستاوردهای این دو ساله بوده که به هر ترتیب باید حفظ شودو گسترش یابد. از آنجایی که تمامی گروه های از پیش گفته شده به علت نداشتن قدرت کامل (به گونه ای که رقیب را به طور کامل از میدان بدر کنند) ناچار به باج دهی شده اند، شوربختانه این باج دهیها به ویژه از نوع خارجی آن به همراه ماجراجویی برای گل آلود کردن فضا، میرود که بسی برای ایران گران تمام شود و اگر این گره زودتر به دست مردم گشوده نشود، پایان آن معلوم نیست.

اگر خواهان واژگونی این رژیم بدون خونریزی و باز گشودن گره جمهوری اسلامی از سر ایران بدون توسل به دندان هستیم،نباید یک لحظه فشار را از سر سرداران قاتل سپاهی و بسیجی ، دنباله های تفکر ولایی و خط امامی ، مزدوران خامنه ای و احمدی نژاد برداشت.حفظ فشار همیشگی سبب می شود تا آنان قدرت تصمیم گیری و انتخاب و برنامه ریزی را از دست دهند و اختلافهای همیشگی بر سر قدرت و پول شدت یابد.دچار پراکندگی میگردند و از درون آغاز به جویدن یکدیگر خواهند کرد و این پول و فساد و خیانت و ترس از سابقه سیاه جنایت، سبب ریزش و گسست آنان خواهد شد.ریزشی که نیروهای جمهوری اسلامی پیدا کرده اند و زوالی که دامن این رژیم را گرفته ،در یک سال و اندی پیش قابل تصور نبوده و این همه مدیون حفظ این فشار از جانب مردم است. خامنه ای ها تنها هنگامی گامی پس می نهند که ما گامی به پیش نهاده باشیم و بر سرش کوفته باشیم.مبارک ترین و کم هزینه ترین اتفاق برای ایران و ایرانی آن است که گرگها و کفتارها از درون یکدیگر را بجوند و این با حفظ این فشار میسر است. اگر این فشار کم شود آنان پیش خواهند آمد و چهره به مراتب زشت تری نشان خواهند داد.حفظ این فشار به معنی ادامه تظاهرات ها و مبارزات مدني، ،اعتصابها،کمپینها،وبلاگنویسی،اعتراضها،حرکتهای دانشجویی و زنان و کارگران و معلمان و گوش ندادن به آنهاست که با یک دوربرگردان به دنبال قالب کردن جمهوری اسلامی ورژن ۱.۱ به ما هستند.

پاینده ایران

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۹

دل نوشته: عشق یا دوست داشتن؟!


به گمانم کنجکاوی در دانستن اینکه "عشق برتر است یا دوست داشتن" نشانه نشناختن هردوست.عشق یه مادر به بچش یا دوستی بین دو تا رفیق هر دو زیباست.همونقدر که تلاش برای پر کردن جام دوستی با عشق پشیمونی و دردسر میاره، پر کردن جام عشق با دوستی هم عاقبتی جز دلشکستگی و رنج همیشگی نداره و بیقدر کردن این جام هست.آدمای کمی هستن که جامی که توی دستشونه،ساغری که باید توی اون جام ریخت و خطی که جام باید تا اونجا پر بشه رو میشناسن و این نشناختن هم شروع گرفتاریها و دلخوریها توی رابطه های ما هست.

In front of the person you love, your heart beats faster...
But in front a person you like, you get happy...

In front of the person you love, winter seems like spring...
But in front of the person you like, winter is just beautiful winter...

If you look into the eyes of the person you love, you blush...
But if you look into the eyes of the person you like, you smile...

In front of the person you love, you can't say everything on your mind...
but in front of the person you like, you can...

In front of the person you love, you tend to get shy...
But in front of the person you like, you can show your own self...

You can't look straight into the eyes of the person you love...
But you can always smile in the person you like...

When the one you love is crying, you can cry with them...
But when the one you like is crying, you end up comforting...

The feeling of love starts from the eyes...
The feeling of liking stars from the ears...

So, if you stop liking a person you used to like, all you need to do is close your ears...
But when you try to close your eyes, love turns into a drop of tear and remains in your heart forever...

Sherine

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

پیشنهادی به همه هم میهنان و قومیتهای گوناگون ایران زمین به ویژه هم وطنان ترک و آذری


در این نوشته کوتاه میخواهم با دوستان هم میهنی سخن بگویم که دوستدار منطق و احترام دوجانبه هستند.آنها که طرفدار حقوق انسانیند ولو اینکه این انسان لباس قومیت ترک بر تن کرده باشد یا فارس یا ارمنی یا کرد.
اعتراض برخی از دوستان ترک که از ستم یا سرکوب یا توهین نژادی نام میبرند،جز سه
حالت نمیتواند داشته باشد یا این اعتراض به حکومت است یا به سایر هموطنآن و مردم و یا هر دو.تا آنجا که مربوط به حکومت است،به گمان من ظلم جمهوری اسلامی به همه قومیتهای ایران رسیده به برخی کم تر به برخی بیشتر.تبعیض های این حکومت فاشیستی هم شامل همه است گاهی قومیست گاهی مذهبی گاهی سیاسی.از همه نوعی در کیسه بددلی و بی کفایتی خود دارد.

اگر منظور اشتباهاتی است که به مردم باز میگردد،همه(و از هر قومیتی) مقصریم نه تنها یک گروه یا دسته.تا آنجا که به مردم مربوط است، من تا کنون نشنیدم که گروهی از مردم یا قومی یا استانی در ایران به یک هموطن ترک به واسطه آنکه ترک است،کار ندهد،داد و ستد نکنند،خویشاوندی نکنند،حرف نزنند،قطع ارتباط کنند و یا هر کار دیگری که مثال روشنی از یک برخورد نژادیست.برعکس،یکی از قومیتهایی که در ایران بیشترین درامیختگی را با بقیه داشته اند، هموطنآن ترک ما بوده اند.به ندرت شما در مناطق ترک نشین ایران یک هموطن بلوچی یا عرب یا بوشهری پیدا میکنید اما هموطن ترک و آذری به همه جای ایران رفته اند و کسی هم نه تنها برخورد و منع و آزاری در این راه نرسانده بلکه اصولن کسی به این اختلاف قومیتها توجه هم نکرده.

به گمان من تنها خطایی که به مردم مربوط است،همین جک گفتنها و یا سخنهای نابجای شوخی و یا جدیست که شوربختانه شکل توهین های نژادی را به خود میگیرد که در آن مورد هم،همه مقصریم و این رفتار ناپسند در همه جای ایران شایعه است.اینکه دوستان ترک از جک های نژادی ناپسند نتیجه های کلی میگیرند به خاطر آن است که که سهم خودشان را در این چرخه ناپسند فراموش میکنند و از یاد میبرند که آنها هم همین کار را میکنند.کیست که نداند که این جک گفتنها در میان هموطنان ترک و آذری ما هم هست.اگر شما برای شمالیها و کرد و .... جک میگویید،کسان دیگری هم برای شما جک میگویند(نگویید نه که این دروغی آشکار است زیرا این بیماری در همه جای ایران است).این خیره سری و نابخردی در همه جا هست و همه ما عضو این چرخه نادرست هستیم پس با تنها خود را بیگناه دیدن و دیگران را مقصر فرض کردن،گرهی گشوده نمیشود.تنها با آموزش و بالا رفتن سطح فرهنگ عمومی جامعه است که کم کم این مشکل از میان میرود که آن هم در نخستین گام نیازمند سرنگونی نظام فاشیستی جمهوری اسلامی است.

آنکه ظلم جمهوری اسلامی در حق هموطن ترک را به حساب سایر هم وطنان ما میگذارد،توجه نمیکند که این قضاوت یک سویه اگر همه گیر شود،همه مشغول به خود خواهیم شد و همه در مظان اتهام هستیم.اگر کسی از ترک بودن خامنه ای،ترک بودن رییس جمهور هشت ساله سالهای مخوف صدر انقلاب(موسوی )،ترک بودن سفاک ترین قاضی تمام دورانهای ایران(خلخالی ) که جان هزاران هموطن کرد و بلوچ و لر و شمالی و .. ما را گرفت ،ترک بودن چندین وزیر احمدی نژاد که آشکارا دست در خون مردم ایران دارد،حضور همیشگی چندین وزیر آذربایجانی در این سی و اندی سال،ترک بودن قسمت وسیعی از بازاریان ایران و تهران که متاسفانه کمتر به رنج هم میهنان ما توجه دارند و بسیاری از مثال های دیگر نتیجه های نادرست در مورد هموطن ترک ما بگیرد،شما چه خواهید گفت؟جز این است که بدرستی چنین سخن بی پایه ای را رد خواهید کرد؟پس آیا اگر من مازندرانی به همین ترتیب از هموطن ترک خود این انتظار را داشته باشم که برای مثال گناه لاریجانی را به پای من ننویسد،حرفی بی منطق زده ام؟هموطن به راستی مظلوم بلوچ و بوشهری و کرد و عرب من همانقدر در ظلمهایی نظیر نابودی نیمی از جنگلهای شمال در ۳۰ سال گذشته و نداشتن حق آموزش زبان مادری و بیکاری و محرومیت در مازندران بیگناه و پاکدست هستند که حقیقتن من در رنج آنان.به همین ترتیب و از همین گونه از آن هموطن ترک و آذری میپرسم که آخر من مازندرانی یا آن هموطن محروم بوشهری یا یک شیرازی یا ... چه تقصیری در نداشتن حق آموزش زبان مادری،بیکاری،اعتیاد، فقر، نا امنی،محرومیت یا چیزهایی از این دست در تبریز یا ارومیه دارد؟

آیا عصبانیت از دست جمهوری اسلامی باید سبب شود که تاوان آنرا دسته ای دیگر از هموطنان مظلوم و محروم شما دهند یا بهتر آن است که با طرح شعارها و خواسته های خود(که چیزهای عجیبی هم نسیتند وعلی الاصول مواردی نظیر رفاه،شغل،اقتصاد بهتر برای منطقه،آموزش زبان مادری و نظایر آن هست)سعی کنیم تا بقیه هم میهنان خود را همراه و همدل کنیم و از این پتانسیل عظیم استفاده کنیم؟ به گمان من تهیه طرحی شفاف و منطقی برای اعلام خواسته های قومی و استانی خود و فریاد کردن آن و دعوت کردن همه هم میهنان و قومیتهای ایرانی برای پیوستن به آن بسی کاراست.
اگر این مملکت خراب شده از اشتباهات و کم خردی همه ماست و اگر قرار به آن باشد که روزی سرانجام روی خوش ببینید باز هم به همت همه ما حاصل میشود.